و همه ما آرام آرام و با متانت وارد سالن میشویم و اصلاً به رویمان نمیآوریم که داریم از خستگی میمیریم و چهقدر منتظر این روز بودهایم و دوباره با هم سلام علیک میکنیم. انگار نه انگار که دیروز در حالی که چوب و تخته و کاغذ از سرورویمان میریخت همدیگر را دیدهایم و اینطوری است که نهمین جشنواره مطبوعات کودک و نوجوان آغاز به کار میکند. سلام مجلههای «رشد»، سلام مجله «کیهان بچهها»، سلام «سلام بچهها»، سلام «دوست»، سلام «باران»؛ همه آنها هم نگاهمان میکنند که: سلام «دوچرخه». بعد ما میرویم و توی غرفه دوچرخه و سهچرخه میایستیم و منتظر شما میشویم که بیایید.
یادمان میآید هفته قبل که به شما زنگ زدیم با تعجب گفتید در جریان نمایشگاه نیستید که از 16 تا 20 آذر برگزار میشود. ما میایستیم که شما بیایید و توی دفتر یادگاری دوچرخه بنویسید. بعد به گروههایی که از مدرسهها میآیند نگاه میکنیم و دوچرخه دیواری میدهیم دستشان.
دفتر رنگارنگ یادبود دوچرخه این بار هم پر از یادداشت و یادگاری و شعر شد / عکسها: سحر حبیبی رضایی
2- جشنواره مطبوعات کودک و نوجوان خیلی خوب است. آدم توی آن کلی شاعر و نویسنده و روزنامهنگار میبیند، آدم کلی خبرنگار افتخاری قدیمی میبیند، کلی عکاس میبیند، کلی خبرنگار افتخاری جدید میبیند، کلی مجله میبیند، سؤالاتش را میپرسد، با نشریهها آشنا میشود، آدمهایی را میبیند که قبلتر از این توی ذهنش آنها را ساخته بوده و حالا میفهمد یک شکل دیگرند. تازه جشنواره مطبوعات کلی خوبی دیگر هم دارد، مثلاً اینکه ما چون کودکان و نوجوانان را دوست داریم صبحها زودتر میآییم و میرویم همین پارک بغل و برگ جمع میکنیم تا خواهر برادرهای شما که کوچک اند یا آن دختره که آنجا ایستاده و چهار سالش است و لباس صورتی و موهای فرفری دارد و آدم دلش میرود برای او، بیایند و با برگها کاردستی درست کنند. ما حتی یک دوچرخه متفاوت هم داریم که دیواری است، که هر روز توی جشنواره چاپ میشود و کلی مطلب جالب دارد. تازه آدم میتواند ناگهان توی غرفه دوچرخه همه اعضای تحریریه دوچرخه را هم یکجا ببیند؛ آن هم فردا صبح که جمعه 20 آذر است.
3- امسال نهمین جشنواره مطبوعات کودک و نوجوان برگزار میشود. دو سال پیش هم برگزار شد، حالا غرفههای این جشنواره هر کدامشان برنامههای متنوعی دارند، تازه قرار است فردا از روزنامهنگارهای نوجوان هم تقدیر شود. 50 تا از دوچرخهایها هم هستند. تازه، نمیدانید که چه اتفاقهای مهم دیگری هم افتاده است، دوچرخه کولاک کرده است. دیروز صبح نشستی برگزار کرد درباره زبان روزنامهنگاری برای نوجوانان، حالا هم که کلی مسابقه دارد توی غرفه، مثل سالهای قبل هم شش تا کارگاه توی غرفه داشت، با حضور کارشناسان و نوجوانها(شعر ، داستان ، عکس، کاریکاتور ، تصویرسازی و روزنامه نگاری).
کمی آنطرفتر هم توی سالن کنفرانس کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان هر روز چند نشست برگزار میشود که به مسائل مطبوعات کودک و نوجوان میپردازد تا کارشناسها بتوانند برای بهبود وضع نشریهها برنامهریزی کنند. دیگر چه؟ بله، بله، بله، نه تنها فرهاد حسنزاده، فریبا خانی، آتوسا رقمی، علی مولوی، جعفر توزندهجانی، سارا حی، تهمینه حدادی و حدیث لرزغلامی به خاطر مطالبشان در جشنواره به عنوان روزنامهنگاران برتر دو سال اخیر در حوزه کودک و نوجوان شناخته شدهاند، بلکه نوجوانهای دوچرخه هم در بخش مخاطبان توانستهاند جایزه ببرند.
خیلی ها هستند که برای اولین بار با دوچرخه آشنا می شوند و آن را به عنوان دوست جدید خود انتخاب می کنند
4- من کانون پرورش فکریِ خیابان حجاب را دوست دارم، چه از سمت خیابان فاطمی بیایم، چه از سمت بلوار کشاورز. دوست دارم که جایی هست برای نوجوانها. جایی که میآیند و خوشحال میشوند، که میآیند و توی مجلهها چیزی میخوانند و یاد میگیرند، که ما دوچرخهایها همیشه همسایههای خوبی داریم، که هر سال آخرین روز نمایشگاه دلمان برای هم تنگ میشود، که به هم کمک میکنیم، که عدهای آدم بزرگ میآیند و از جلوی در هیجانزده میشوند وقتی« سروش کودک» و« کیهان بچهها» را میبینند، که وقتی به «دوچرخه» میرسند یاد نوجوانیشان میافتند و یاد میکنند از نشریههای «سروش نوجوان»، «گنبد کبود» و« آفتابگردان».
ما دلمان میسوزد برای همه کسانی که میآیند و مدام خودکار و روزنامه مجانی میخواهند، که نمیدانند خواندن چهقدر مهم است. ما مجله« کودک مسلمان بلوچ» را دوست داریم که برای بچههای سیستان و بلوچستان در میآید؛ دوست داریم که حالا سی ساله شده است و دلمان میخواهد بچههای همه نقاط دور افتاده بتوانند بخوانند، بتوانند یاد بگیرند، که با دنیای بزرگتری آشنا شوند.
5- دیروز بعد از ظهر اینجا خبرهایی بود. هیئت داوران بعد از بررسی آثار در رشتههای مختلف عدهای را به عنوان برگزیده و عدهای را به عنوان تقدیری معرفی کردند.نام خیلیها در این فهرست دیده میشد، تازه سالن پر بود از چهرههای آشنا. علی باباجانی، جعفر ابراهیمی شاهد، غلامرضا بکتاش، لیلا خیامی و شکوه قاسمنیا در بخش شعر جایزه گرفتند. جعفر توزندهجانی، عباس قدیرمحسنی، سوسن طاقدیس، سیدمحمد مساوات و جعفر ابراهیمی شاهد در بخش داستان.ساجده عرب سرخی در رشته میزگرد اجتماعی، حسین اسکندری در رشته گزارش، فاطمه مشهدی رستم در رشته تیتر، لیلا سلیقهدار در رشته یادداشتهای کودکانه و استاد کریم نصر در رشته مقالات آموزشی. اینها هم اسامی تصویرگرهایی است که جایزه گرفتهاند: الهه طاهریان، سید میثم موسوی، فریدالدین مولایی، محمود مختاری، حسن موسوی، ماهنی تذهیبی، شیرین شیخی، علی شعبانیپور، حسن عامهکن و محمدرضا عبدالعلی.
بولتن روزانه دوچرخه (دوچرخه دیواری)یکی از بخش های جذاب نمایشگاه برای همه است
و از همه مهمتر اینکه دوچرخهایها هم روی سن رفتند و جایزه گرفتند. فریبا خانی برای یادداشت «سال نو همان هات چاکلت است»، آتوسا رقمی برای مقاله «خوش به حال من و تو»، علی مولوی برای یادداشتهای طنز «شوت بازی»، حدیث لرز غلامی برای مقاله «زندگی من درختی نیست»، فرهاد حسنزاده برای یادداشت «خیس باران میشوم» و تهمینه حدادی برای مجموعه گزارشهایش. سارا حی هم توانست برای گزارش اجتماعی «کمک کن راه را پیدا کنم» جایزه دریافت کند.ضمن اینکه جعفرتوزنده جانی به خاطر داستان «رویای مدرسه» که در دوچرخه چاپ شد جایزه گرفت. حالا خبر ندارید چه اتفاقهای مهم دیگری افتاده است. پنج تا از نوجوانهای دوچرخه هم فردا جایزه میگیرند. این خبر سری است، اما ما آن را به شما گفتیم. قول بدهید آن را لو ندهید!
فردا برای اولین بار کلی از نوجوانها دور هم جمع میشوند. 50 تا از فعالترین خبرنگارهای دوچرخه هم قرار است آنجا باشند و با همکارهای همسن و سال خود در دیگر مجلهها آشنا شوند و به قول دبیر جشنواره، علی کاشفی خوانساری، این روزنامهنگارهای نوجوان، روزنامهنگارهای حرفهای آینده هستند، پس باید جدی گرفته شوند. در این بین قرار است راحیل خدامی ذبیحی، رویا زندهبودی، فهیمه محمدی، زهرا آهنگران و فریبا دیندار هم جایزه بگیرند، آنها در فهرست21 نفری برترین روزنامهنگاران نوجوان دو سال اخیر قرار گرفتهاند.
6- میدانید، فردا عصر وقتی غرفهها بسته شوند، وقتی با بقیه خداحافظی کنم برای دو سال بعد، وقتی مثل هر عصر گره روسریام کج شده باشد و به این فکر کنم که نتوانستهام جواب کدامیک از سوالهای بازدیدکنندگان را بدهم، وقتی یادم بیفتد که برای در آوردن هر روزه «دوچرخه دیواری»، تحریریه دوچرخه هر شب تادو و سه نصفه شب توی دفتر دوچرخه کار میکردهاند، که تا دو سال دیگر آیا جایی وجود خواهد داشت که نوجوانها بروند آنجا و خوشحال شوند، دلم میگیرد.آن وقت تا میدان ولیعصر پیاده میروم. سوار ماشین میشوم و میرسم خانه و شب خوابم نمیبرد و دلم تاپتاپ میکند که بدانم غرفه دو سال بعد دوچرخه چه شکلی خواهد بود و هی تا چند ماه خواب غرفه و نشریه روزانه میبینم.