خب آخر چه دلیلی دارد که وقتی هر هفته از برادر باحالت نامه دریافت میکنی و قاهقاه میخندی و برای همه اهالی جزیره تعریف میکنی، حالت بد باشد؟ تازه امروز میخواهم چنان بخندانمت که ملوانهای کشتىهای عبوری از کنار جزیره هم صدای خندههایت را بشنوند!
ببین! اینجا در شهر همه چیز عجیب و غریب است، این هم روش! باورت نمیشود که اینجا در شهر چهار تا فصل دارند! هاهاها! حالا صبر کن. این جوری که تا آخر نامه خفه میشوی! این جا برعکس جزیره ما که فقط دو فصل دارد، چهار فصل دارند. بهار و تابستانشان مثل ماست، البته تابستانشان خیلی خنکتر از جزیره ماست. بعد از این دو فصل، دو فصل دیگر هم به نامهای پاییز و زمستان دارند. البته اینجا هنوز زمستان نشده و من نمیدانم دقیقاً چه شکلی است. اما پاییز شده و خیلی دارد خوش میگذرد. اینجا پاییزها، برگ همه درختها خشک میشود و میریزد و درختهایشان لخت میشوند! بعد هم هی هوا ابری میشود و باران میآید. هوا هم خیلی سرد میشود و مردم یک عالمه لباس میپوشند.
در پاییز کلی رسم عجیب و غریب هم دارند.مثلاً رسم است مردم زیر باران کنار خیابان بایستند و ماشینها با سرعت از کنارشان رد شوند و آب روی زمین را بهشان بپاشند! من عاشق این رسم شهریها هستم. خیلی کیف میدهد که یک دوش مجانی بگیری. به بابا شتلق بگو که این رسم در جزیره خودمان هم در روزهای بارندگی اجرا شود. خیلی باحال است.
این شهریها یک رسم قشنگ دیگر هم دارند. مردم با کفشهایشان کلی توی زمینهای خیس راه میروند و وقتی حسابی کف کفشهایشان خیس شد میآیند در آپارتمان و از پلهها بالا میروند. این رسمشان واقعاًً قشنگ است. بعد از یک ساعت همه راهپلهها پر میشود از ردپاهای آدمهای مختلف. پاهای کوچک و بزرگ؛ کفشهای زنانه و مردانه. خلاصه خیلی پلهها زیبا میشود. اصولاً این شهریها خیلی به هنر اهمیت میدهند!
قربانت، جرقه