ترقه! از نامه قبلی تا حالا حسابی خندیدی، نه؟ همان قضیه گلابی را میگویم! آخ که هنوز هم بهش فکر میکنم، خندهام میگیرد.
اما شکر خدا من در این شهر درندشت هر روز سوژه خنده دارم. امروز باز هم میخواهم بخندانمت! از الآن دستت را به شکمت بگیر و آماده باش تا تو را رودهبُر کنم!
اینجا در شهر یک رسم عجیبی به اسم «حق تقدم» دارند. من آن اولها فکر میکردم شاید این حق فقط برای آقای تقدم، معلم مدرسه ماست، اما بعداً دستگیرم شد که این حق همه است، اما تا وقتی که کسی باشد رعایتش کند!
ببین! اینجا در شهر رسم است جمعیت بیش از یک نفر به هم تعارف بکنند. مثلاً دو نفر همزمان به در یک ساختمان میرسند و اتفاقاً هر دو میخواهند به طبقه سوم بروند. اول دم در، بعد دم راهپله طبقه همکف، بعد طبقه اول، بعد طبقه دوم و بعد طبقه سوم، آنقدر قربان صدقه هم میروند و به هم تعارف میکنند که «شما اول بفرمایید» و «نه، به جان شما نمیشود» و «شما بفرمایید، چون سمت راست هستید»، که نصف روزشان میرود. من حساب کردم دیدم این شهریها، یک سوم عمرشان را میخوابند، یک سوم زندگی میکنند و یک سوم هم تعارف میکنند!
میدانم هنوز خندهات نگرفته، صبر کن. به بخش خندهدارش رسیدیم. ببین! همین آدمهایی که آن همه وقتشان را دم در و راهپله برای تعارف تلف میکنند، وقتی توی ماشین مینشینند، اوضاع فرق میکند! آنجا رسم نیست که به کسی تعارف کنند! تعارف فقط در موارد خاص جایز است! در خیابان رسم است لایی بکشند، دستشان را به مدت 20 ثانیه روی بوق نگه دارند، بدون راهنما زدن بپیچند، ورود ممنوع بروند، به هیچ کس راه ندهند و عابر پیاده را آدم حساب نکنند! حالا خدا نکند یک ماشین امدادی مثل آتشنشانی یا آمبولانس به راه نیاز داشته باشد. میگویند تعارف بی تعارف، حتی شما آمبولانس عزیز!
قربانت، جرقه