عباس تربن و فاضل ترکمن: «عمران صلاحی در نوجوانی یک دوچرخه داشت. یک روز که او برای تماشای مسابقۀ کشتی به سالن مدرسه می‌رود، این دوچرخه دزدیده می‌شود.

البته خیلی زود یک دوچرخۀ قراضه جایگزین دوچرخۀ گم‌شده می‌شود؛ اما داغش برای همیشه به دل عمران می‌ماند.» اینها را بهاره، تنها دختر عمران تعریف می‌کند که فوق لیسانس اقتصاد دارد و حالا کارمند بانک است.

«عمران صلاحی خیلی حاضرالذهن بود. مثلاً با جمله‌ای که از تلویزیون شنیده بود، شوخی می‌کرد یا آن را به صورت ریتمیک می‌خواند. گاهی هم همین‌طوری چند مصرع می‌ساخت و بقیه‌اش را ما ادامه می‌دادیم.» اینها را هم یاشار، تنها پسر عمران می‌گوید که لیسانس روان‌شناسی دارد و حالا طراح و کاریکاتوریست است.

یازدهم مهر، سومین سالگرد درگذشت عمران صلاحی است؛ البته شاید برای شما این اسم‌های مستعار آشناتر باشد: ابوقراضه، ابوطیاره، یکی از بزرگان اهل تمیز، مداد، آرمان صالحی، کمال تعجب، زرشک، زنبور، بچۀ جوادیه، راقم این سطور، راکب این ستور، مراد محبی و... به هر حال به این بهانه با دو فرزند عمران به گفت‌وگو نشستیم و ناگفته‌های مربوط به این شاعر و طنزپرداز بزرگ را جست‌وجو کردیم؛ هنرمندی که هنوز بعضی‌ها اسمش را هم نشنیده‌اند؛ شاهدش هم این خاطرة یاشار صلاحی: «یک روز به یکی از استادهای دانشگاه کتاب بابا را هدیه دادم. او بعد از این که کمی کتاب را ورق زد، گفت: چه جالب! حالا بابا چند وقتی هست که نوشتن رو شروع کرده؟»

بهاره و یاشار صلاحی

  • بگذارید از اول شروع کنیم. از کی با عمران صلاحی آشنا شدید؟

یاشار: واقعیتش این است که اولش او با من آشنا شد. سال 57 قراری با هم داشتیم که البته من چیزی از آن به خاطر نمی‌آورم. در واقع از «ب» بسم‌الله با هم آشنا بودیم. البته بعدتر بود که از شاعر بودن او مطلع شدم. در خانه به معنای واقعی کلمه با یک «بابا» سروکار داشتم و خبری از خودنمایی یک شخصیت روشنفکر و معروف نبود.

بهاره: یک آشنایی مربوط می‌شود به رابطۀ پدر و فرزندی که موجب می‌شود از اول اسممان در شناسنامه هم باشد. ولی این که با شخص عمران صلاحی کی آشنا شدم، فکر کنم از وقتی که خودم را شناختم، از وقتی که وارد جامعه شدم و فهمیدم بابا یک شخصیت فرهنگی است که با بقیه فرق می‌کند.

  • فرزند یک بابای هنرمند بودن چه‌حسی دارد؟

بهاره: سؤال مهمی کردید. همان‌طور که گفتم تا پیش از ورود به اجتماع متوجه تفاوت بابا با بقیۀ باباها نبودم و تازه بعد فهمیدم که چه‌قدر عجیب است که آدم یک بابای هنرمند داشته باشد. تا قبل از آن فکر می‌کردم همه‌چیز معمولی است و بابای آدم باید همین‌طوری باشد. اما بعد متوجه شدم که دیگران حتی به بچه‌های این بابای هنرمند هم جور دیگری نگاه می‌کنند و انتظارهای بیشتری دارند. هنوز هم که هنوز است، خیلی‌ها از من می‌پرسند: «تو هم کار هنری می‌کنی دیگه، نه؟»

یاشار: همین نگاه و انتظارها موجب می‌شد مثلاً در مدرسه نتوانم مثل بقیه راحت باشم و شیطانی بکنم. مهمان‌های خانۀ ما همیشه یک سری آدم عجیب و غریب و فرهیخته بودند. همیشه حس می‌کردم در دو فضای متفاوت زندگی می‌کنم و همۀ اینها باعث می‌شد چه در خانه و چه در بیرون، ساکت و خجالتی و تنها باشم.

بهاره: در واقع در هر دو فضا احساس غریبگی می‌کردیم.

یاشار: کنار آمدن با این نوع زندگی  -چون انتخاب خود هنرمند بوده- برای او خیلی راحت‌تر است. اما بچه‌های این آدم به مشکلاتی برمی‌خورند که به بخشی از آنها اشاره شد.

طرح‌ها: یاشار صلاحی

  • هیچ پیش آمده که از داشتن یک بابای شاعر و طنزپرداز ناراضی باشید؟

یاشار: راستش از بعضی جنبه‌ها شاید! مثلاً هنوز که هنوز است، بعضی‌ها وقتی می‌خواهند مرا معرفی کنند، می‌گویند «پسر فلانی است.» و خود من را نمی‌بینند.

  • دربارۀ مسائل مادی چه‌طور؟ مثلاً هیچ‌وقت حسرت نمی‌خوردید که چرا به جای پیکان، ماشین گران‌قیمتی ندارید؟

یاشار: راستش هیچ‌وقت فکرش را نمی‌کردم. از این نظر مثل بچۀ یک کارمند بودیم و آرزوی ماشین یا خانه‌های آن‌چنانی آن‌قدر دور از دسترس به نظر می‌رسید که حتی به ذهنم نمی‌رسید که ماشینمان یک مدل بالاتر برود!

  • یاشار صلاحی حالا یک طراح و کاریکاتوریست شده؛ این اتفاق اجباری بوده و آن را نتیجۀ توقعات دیگران باید دانست یا نه؟

یاشار: نه، اتفاقاً برعکس! من همیشه سعی می‌کردم وارد عرصۀ هنر نشوم. احساس می‌کردم دیگران به دنبال نشانه‌ای هستند تا کار من را با بابا مرتبط کنند. منتها عاقبت این‌طور نشد و شاید هم طبیعی باشد. وقتی از بچگی دور و برت پر از کتاب باشد، هرچه‌قدر هم که چشمت را ببندی، باز با کتاب بزرگ می‌شوی. خود من از بچگی عاشق کتاب‌های مصور بودم و هنوز هم این علاقه در من وجود دارد.

  • و جرقۀ شروع کار هنری تو چه‌طور زده شد؟

یاشار: بابا بعضی از کتاب‌هایش را برای فروش گذاشته بود داخل مشما. خیلی اتفاقی چشمم افتاد به یک کتاب نقاشی از «مودیلیانی». آن را برداشتم و یک شبانه‌روز نقاشی‌ها را نگاه کردم. فردای آن روز شروع کردم به نقاشی کردن و این قضیه تا امروز ادامه پیدا کرده.

شعر «تصویر» به خط عمران صلاحی

  • هیچ کدامتان تا حالا شعری گفته یا طنزی نوشته‌اید؟

بهاره: من گاهی چیزهایی مثل خاطره و داستان می‌نوشتم، اما هیچ‌وقت رویم نشد آنها را به بابا نشان بدهم. وقتی این نوشته‌ها را با آثار او مقایسه می‌کردم، با خودم می‌گفتم: «من کی می‌توانم به پای بابای به این گندگی برسم؟»

یاشار: البته بهاره نقاشی می‌کند ولی صدایش را درنمی‌آورد.

بهاره: آره، نقاشی را دوست داشتم و هنوز هم دارم، ولی هیچ‌وقت به صورت جدی دنبالش نرفتم.

یاشار: من هم زمانی چیزهایی مثل بحر طویل می‌نوشتم که ریتمیک و موزون بود. این نوشته‌ها در دبیرستان طرفدار داشت و خود بچه‌ها به من سوژه می‌دادند و می‌گفتند شعرش کن!

  • وزن را از کجا یاد گرفته بود؟

یاشار: احتمالاً تأثیر بابا بود. احتمالاً که نه، صددرصد!

  • ارتباط عمران صلاحی با نوجوانان چه‌طور بود؟

یاشار: موقعی که خودش نوجوان بود، داستان دنباله‌دار می‌نوشت و هر شب هم‌سن و سال‌هایش را در خانه‌های قدیمی بزرگ، دور حوض جمع می‌کرد. داستان که به نقطۀ حساس می‌رسید، قطعش می‌کرد و همه تا شب بعد در هیجان بودند.

بهاره: همان روزها یک مجله هم درست می‌کرد به اسم «شکوفه» که تیراژش دو نسخه بود و آن را به همسایه‌ها کرایه می‌داد. بعدها هم به خاطر اخلاق خوبش (بگذارید کمی هم از بابایمان تعریف کنیم!) با نوجوان‌های فامیل و در و همسایه خوب ارتباط می‌گرفت و تشویقشان می‌کرد، ولی به این صورت که صفحه یا ستون ثابتی در نشریه‌ای برایشان داشته باشد، نبود.

یاشار: بابا خودش روحی کودکانه داشت و در خیلی از شعرهای طنز و جدی‌اش این را می‌توان دید. اما ارتباط جدی‌اش با نوجوانان شاید برگردد به صفحۀ «زبان بسته‌ها» در مجلۀ «بچه‌ها... گل‌آقا» که به صورت هفتگی شعرهایش در آن چاپ می‌شد.

از راست به چپ: یاشار، عمران و بهاره صلاحی

  • راستی، خود عمران هیچ فکر می‌کرد که نوجوانان از این صفحه استقبال کنند؟

یاشار: نه، اصلاً فکر نمی‌کرد کارش بگیرد. به خصوص که وزن شعرها هم چندان ساده نبود. البته او روی ادبیات کلاسیک مطالعه داشت و وزن را خیلی خوب می‌شناخت.

  • و زبان نسل جدید را هم خوب بلد بود و در نوشته‌هایش پابه‌پای نوجوانان پیش می‌آمد.

یاشار: همین‌جا اشاره کنم که در یادگیری زبان نسل سومی‌ها وجود من بی‌تأثیر نبود. من از مدرسه بعضی واژه‌ها و تکیه کلام‌ها را به خانه می‌آوردم و بابا همان‌ها را نسخه‌برداری می‌کرد.

  • هیچ‌وقت از عمران صلاحی کتک نخوردید؟

یاشار: نه، ما حتی صدایمان هم بلند نمی‌شد.

  • هوس هم نمی‌کردید که کتک بخورید؟!

یاشار: راستش گاهی بدم هم نمی‌آمد. در دبیرستان بعضی از دوستانم را می‌دیدم که مثلاً زیر چشمشان کبود است. وقتی ازشان سؤال می‌کردم، می‌گفتند: «بابام کتکم زده.» من بیشتر تعجب می‌کردم و با خودم می گفتم: «یعنی چه؟ مگه بابا هم کتک می‌زنه؟!»

  • نصحیت چه‌طور؟ عمران صلاحی هیچ اهل نصیحت کردن بود؟

یاشار: به صورت مستقیم که نه، ولی یادم است یک بار به من گفت:« اگر به سنگی رسیدی، با سر به آن ضربه نزن تا خردش کنی؛ دورش بزن و راهت را ادامه بده.» شاید به خاطر این بود که همان روز در مدرسه دعوا کرده بودم. اما جز این یادم نمی‌آید نصیحتی کرده باشد.

بهاره: من هم یادم نمی‌آید. اما او همه‌اش هم‌سن و سال‌های من را نصیحت می‌کرد که هنرت را برای خودت و دلت داشته باش و سعی کن از راه دیگری امرار معاش کنی.

  • تا حالا دیده بودید که او با کسی خصومت داشته باشد یا بد کسی را بگوید؟

بهاره: نه، او هیچ‌وقت کدورتی از کسی به دل نمی‌گرفت و هیچ‌کس را نمی‌رنجاند. حتی یادم می‌آید موقع رانندگی، همه‌اش حرص می‌خوردم که چرا به همه اجازه
سبقت گرفتن می‌دهد و ما همیشه عقبیم! البته حالا که خودم می‌نشینم پشت فرمان، متوجه دلیلش می‌شوم.

شعر چاپ نشده‌ای از عمران صلاحی

  • شاعران و نویسنده‌ها معمولاً در فضا و شرایط خاصی می‌نویسند؛ عمران صلاحی چه‌طور می‌نوشت؟

یاشار: خانۀ ما آن‌قدر کوچک بود که همه در دل هم بودیم! یک میز ناهارخوری داشتیم که همۀ کارها را روی آن انجام می‌دادیم؛ من نقاشی می‌کشیدم، بهاره بازی می‌کرد و بابا مطلب می‌نوشت. همیشه هم در خانه‌مان مهمان داشتیم و صدای تلویزیون بلند بود. از ویژگی‌های جالب توجه عمران، تمرکز زیادش بود. بین آن‌همه سروصدا کار خودش را می‌کرد و واقعاً نمی‌فهمید دور و برش چه می‌گذرد.

بهاره: همیشه می‌گفت اگر با من حرف نزنید، من کار خودم را می‌کنم.

یاشار: بیشتر صبح‌های زود می‌نوشت و نصفه شب‌ها.

این نوشته‌ها را در دفتر مشخصی ثبت می‌کرد؟

یاشار: اولش نه، ولی بعد در دفتر و به صورت منظم پاکنویس می‌کرد. این نظم برای من خیلی جالب است.

بهاره: البته دقت او در جمع‌آوری آثار، بیشتر مربوط به شعر می‌شود. دفترهای شعر به صورت منظم و شماره خورده وجود دارد، ولی دربارۀ طنزها چنین چیزی نمی‌بینیم. شاید برای این که طنزها بیشتر سفارشی بوده‌اند و باید سریع تحویل داده می‌شدند. خودش این اواخر می‌گفت: «خوبه آدم موقع نوشتن یه کاربن داشته باشه و یه نسخه هم برای خودش نگه داره!»

  • با این توضیحات جدی‌ترین کار عمران صلاحی از نظر خودش هم باید شعر بوده باشد؛ موافقید که صلاحیِ شاعر آن‌طور که باید دیده نشده؟

یاشار: بله، موافقم. از سال 57 تا 71 مجموعه شعری از او درنیامد و بیشترین حجم نوشته‌ها هم مربوط به همان سال‌ها است. در شرایطی که طنزنویس‌های زیادی نداشتیم، طنزهای او مورد استقبال واقع و به این عنوان شناخته شد. البته از سال 75 که کتاب‌هایش بیشتر منتشر شد، بهتر دیده شد و حتی در سفر آخر به عنوان نمایندۀ ایران به کشور چین رفت تا دربارۀ شعر معاصر ایران صحبت کند.

  • از شعرهای منتشر نشدۀ عمران صلاحی چه خبر؟

یاشار: عمران صلاحی از سال 64 به بعد به طور مرتب سالی یک دفتر شعر پر کرده. البته هر دفتر لزوماً معادل یک کتاب نیست و ترکیبی از شعرهای خوب و بد را شامل می‌شود. تا سال 58 تعداد این دفترها به 04 جلد می‌رسد و از این تعداد، تنها بخش کمی منتشر شده یا اغلب به صورت گزینه منتشر شده است. حالا گزیده‌ای از این شعرهای چاپ نشده زیر نظر شهرام رجب‌زاده در حال تدوین است که به زودی توسط انتشارات مروارید منتشر خواهد شد.

  • به زودی یعنی کی؟ و این کتاب شامل چند شعر تازه خواهد بود؟

یاشار: حدود 051 شعر در این کتاب گنجانده شده که امیدوارم ظرف دو، سه ماه آینده وارد بازار کتاب شود. البته غیر از این کتاب، مجموعه‌ای هم از غزل‌ها و شعرهای کلاسیک عمران پیدا کرده‌ایم که کتابی مستقل را تشکیل می‌دهد. خود او اسم این مجموعه را گذاشت «باغ سرسبز غزل‌ها» و بعد به «پشت دریچۀ جهان» تغییرش داد.

بهاره: نزدیک به 002 شعر ترکی هم هست که بخشی از آنها قبلاً در دو کتاب چاپ شده. حالا همۀ این شعرها زیرنظر مرتضی مجدفر در کتاب کلیات شعرهای ترکی منتشر خواهد شد.

  • عمران صلاحی هم طنز نوشته، هم شعر گفته، هم دست به تحقیق و ترجمه زده، هم نوشتن داستان را تجربه کرده. شما او را بیشتر در کدام اینها می‌بینید و در واقع کدام بابا را دوست‌تر دارید؟

یاشار: به عنوان بابا بیشتر دوست دارم طنزنویس باشد و در خانه بگوید و بخندد.

بهاره: آره، این‌طوری شیرین‌تر است.

یاشار: ولی به عنوان کار حرفه‌ای، عمران شاعر را بیشتر دوست دارم. نگاه خاصش را به جهان و این که حس می‌کنم با شعر خیلی از مسائل را تحمل می‌کرد. در این اجتماع آشفته، او به زور شعر زندگی می‌کرد و همان‌طور که خودش هم گفته، طنز را برای بقیه می‌نوشت، شعر را برای دل خودش.

  • به نظرتان مهم‌ترین چیز در زندگی عمران صلاحی چه بود؟

یاشار: فکر می‌کنم اخلاق و انسانیت؛ او سعی می‌کرد کسی را آزار ندهد و این حتی از شعر برایش مهم‌تر بود.

  • و بهترین چیزی که از عمران صلاحی به شما ارث رسیده و به یادگار مانده؟

یاشار: کارهای ادبی بابا مهم‌ترین چیزی است که به من به ارث رسیده و بزرگ‌ترین دغدغه‌ام چاپ این نوشته‌ها به شکلی شایسته است. از نظر رفتاری هم بابا بزرگ‌ترین الگوی زندگی من بوده و نحوۀ برخورد او با مشکلات برایم خیلی جالب است. خیلی سخت است که وسط این‌همه آشفتگی باشی و همچنان آرامش داشته باشی.

بهاره: بابا در عین حال که روشنفکر بوده و می‌توانسته مثل خیلی‌ها بین خودش و مردم خط فاصله‌ای بکشد، این کار را نکرده. نوشته‌های او هم برای مردم عادی و هم برای خواص خواندنی  و قابل فهم است و این شکلی همه‌جانبه از ارتباط است که او موفق شده به آن دست پیدا کند.

برچسب‌ها