روزهایی که دست و دل به نوشتن نمیرود و هیچ حرف و حس تازهای برای شعرشدن در بساط نیست و در یک کلام: شعرشان نمیآید.
تأثیر چنین موقعیتی بر بسیاری از شاعران - و به ویژه شاعران تازهکار - تولد نوعی نگرانی است؛ نگرانی از این که دیگر تا آخر عمر موفق به خلق شعری نشوند و عنوان دهان پرکن شاعری از آنها گرفته شود! خب ظاهراً شاعران هم گاهی فراموش میکنند که شاعر کارخانۀ تولید شعر نیست که به صورت تماموقت و با نظمی خاص، شعر روانۀ بازار کند.
دورۀ به اصطلاح رکود یا قحط شعر برای شاعر مثل اردویی است که یک ورزشکار در آن تجدید قوا میکند و خود را آماده میکند برای روز مسابقه. اجازه دهید مخزن نگاه و اندیشهتان پر شود و به دیدهها و شنیدههایتان چیزهای تازه اضافه کنید. روزهای بیشعری، بهترین فرصت برای مطالعه و تحلیل شعرهای موفق شاعران بزرگ است. حالا که قدری از خودتان بیرون آمدهاید، به گردش در دنیاهای شعری دیگران بروید و کاشف رموز زیباییشان شوید.
تمرینهای روزانه را از یاد نبرید و در این فاصله به مرور شعرهای خود و برطرف کردن نقاط ضعف بپردازید.
وجود چنین وقفهای در کار نوشتن، مسئلهای طبیعی است. یک ورزشکار اگر قرار باشد روز و شب در حال مسابقه باشد، توانش تحلیل میرود و بعد از مدت کوتاهی هیچ فن یا غافلگیری تازهای در برابر حریفش نمیتواند داشته باشد.
بنابراین نگران خشکیدن چشمۀ ذوقتان نباشید و مطمئن باشید که آبباریکۀ جاری، جایی همین نزدیکی در حال ذخیره شدن است. وقتی این آب به حد کافی زیاد و پرزور شود، محکمترین سدها را میشکند و بلندترین مانعها جلودارش نخواهد بود. آنوقت ناچارید از نوشتن و برای زمین گذاشتن باری به این سنگینی راهی جز سرودن نخواهید داشت. حتماً شما هم این وضعیت را تجربه کردهاید: مینویسید ولی نمیدانید اینهمه حرف از کجا آمده و در عجبید که احساستان چهطور اینهمه وسعت پیدا کرده است! و هیچ به این فکر نمیکنید که نوشتنهای امروز را مدیون ننوشتنهای دیروزید!
بگذرد
دلم هوای سکوت دارد
خنکی حرف نزدن
و بادی که تنها بوزد...
گلهای قاصدی
که خبر تازه نداشته باشند
و فقط مرا موسپید کنند
نازنین بهادری