یکشنبه ۲ خرداد ۱۳۸۹ - ۰۸:۲۸
۰ نفر

درست گفته بودند، نقاش جدید ساختمان که به کمک ما آمده بود، بیشتر از 2متر قد داشت؛ مردی میانسال و مؤدب به‌نظر می‌رسید و حرکاتش را با آرامش و دقت خاصی انجام می‌داد.

آنجایی که او بالای نردبان رفته بود و داشت رنگ می‌کرد برای من دست‌نیافتنی می‌نمود. داشتم پیش خودم فکر می‌کردم که مهارت‌های شغلی چقدر جالب و زیباست و چقدر به آدم اعتماد‌به‌نفس می‌دهد. رادیو باز بود و بعد از یک آواز زیبای قدیمی با صدای بنان، در لابه‌لای خبرهایی که  15 دقیقه یک بار پخش می‌شود، از قول یکی از مسئولان بانکی درباره دانه‌درشت‌ها خبر می‌داد. مرد نقاش ناگهان کارش را متوقف کرد و ضمن گوش‌سپردن به رادیو به من خیره شد. حس کنجکاوی‌ام تحریک شد و توی ذهنم داشتم میان استاد چیره‌دست و‌ آن خبر رابطه‌ای را می‌جستم و این کاوش ذهنی در چشمانم عیان بود.

حالا او هم قدری نگران به‌نظر می‌رسید. سریع به طرف آشپزخانه رفتم و چای را که آماده شده بود با مقداری نان و پنیر و هندوانه آوردم؛ برای ساعت  10 صبح مناسب بود. وقتی استکان چای را برداشت، با لحنی گلایه‌آمیز گفت: می‌دونی، آدم وقتی هیکلش درشته، یه جاهایی هم انگشت‌نما می‌شه!

با تعجب، حرفش را قطع کردم و گفتم: متوجه نمی‌شم. منظورتون چیه؟!

آهی کشید و گفت: خود شما، وقتی تو خبرهای رادیو از دانه‌درشت‌ها می‌گفت، به من خیره نشدین؟!

خنده‌ام گرفت و گفتم: آخه چه ربطی داره؟!  مشکل اصلی اینه که دانه‌درشت‌ها به‌درستی معرفی نمی‌شن!

گفت: راستش من هم به‌خاطر هیکلم به این اصطلاح حساس شدم. یه بار سر کار که بودم، صاحب‌کار وقتی متوجه حساسیتم شد، گفت: مرد حسابی! یه دانه‌درشت من می‌شناسم که سرجمع  40کیلو بیشتر وزن نداره اما وامی که از بانک گرفته و پس نداده، بالای 4میلیارد تومنه!

داشت سمت نردبان می‌رفت که رادیو  در بخش خبر جدید که پس از  15 دقیقه پخش می‌شد، دوباره از دانه‌درشت‌ها گفت. استاد پای نردبان به من زل زد. من هم به او خیره نگاه کردم. دونفری زدیم زیر خنده!

او مشغول کار شد، من هم شیفته مهارت او، اما هنوز از ته‌دل می‌خندیدم!

کد خبر 108004

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز