دوشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۶ - ۱۶:۰۲
۰ نفر

امتیاز نصرت خان: پرویز به زحمت، چشم‌هایش را باز کرد و به ساعت دیواری نگاهی انداخت.

یادش آمد که باید بیدار شود و تا یک ساعت دیگر سر کار برود. اما هنوز 5/5 بود. 2 ساعتی وقت داشت.

وقتی سر حال بیدار شد دید که هنوز 5/5 است. با دلخوری لباس  پوشید و صبحانه نخورده به ایستگاه اتوبوس دوید. شب، یادش رفته بود ساعت را کوک کند.

ترجمه اسدالله امرایی

کد خبر 29419

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز