یکشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۶ - ۱۶:۲۵
۰ نفر

میشله مارتینس: 10 ساله بودیم که با همدیگر آشنا شدیم. با هم به یک مدرسه می‌رفتیم. سوار یک مینی بوس می‌شدیم و به شوخی بچه‌های دیگر با هم می‌خندیدیم.

جشن تولد 11 سالگی‌ام به من یک هدیه دادی؛ دفترچه یادداشتی که خودت درست کرده بودی. فردای آن روز که نیامدی دلم گرفت و گریه کردم.

مادرم می‌گفت بی خود گریه نکرده‌ای؛ خوان با خانواده‌اش به دره افتادند.

توی دفترچه هیچ چیزی ننوشته‌ام تا مثل دوستی‌مان پاک بماند.

ترجمه اسدالله امرایی

کد خبر 31017

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار ادبیات و کتاب

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز