چهارشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۶ - ۱۵:۳۳
۰ نفر

حامد عسگری: شعر زیر را شاعر پیشکسوت، آقای مردوخی کردستانی، که از خوانندگان و همراهان صمیمی صفحه شعر هستند، برایمان فرستاده‌اند. شعر به مناسبت هفته بسیج سروده شده است.

در ره حفظ وطن ما ترک سر خواهیم کرد
حمله بر هر دشمنی چون شیر نر خواهیم کرد

چون به بی‌باکی و مردی شهره‌ی دهریم ما
در ره حق سینه‌ی خود را سپر خواهیم کرد

مرد پرور خاک کردستان مرا پرورده است
وحدت این بوم و بر را بیشتر خواهیم کرد

دشمن بی‌مایه را گو دل نسوزاند به ما
ما به چشم خصم میهن نیشتر خواهیم کرد

ما که خود از کید بدخواهان ایران آگهیم
دوستان را از بد دشمن خبر خواهیم کرد

مرغ دانائیم و ما را جای در این دام نیست
چون هما هر جا که دل خواهد سفر خواهیم کرد

درد یاران را به جان از روی رغبت می‌خریم
پیروی از مردم صاحب‌نظر خواهیم کرد

ظاهر ما را مبین در سینه‌ی ما آتشی است
روزی این آتش‌نشان را شعله‌ور خواهیم کرد

دشمن ایران زمین را غرقه در خون می‌کنیم
پایگاه خصم را زیر و زبر خواهیم کرد

شد نمایان قدرت ما  در بر اهل جهان
نام ملک مسلمین را مفتخر خواهیم کرد

شاهد ما را نگر با دشمن پرخاشگر
فتح خرمشهر را مد نظر خواهیم کرد

شیر حق یاری نماید از دفاع مسلمین
خصم بودن را زین تولا خون جگر خواهیم کرد

پیرو دین محمد مخلص مولی علی
از کرامات امامان،  ما ظفر خواهیم کرد

هر بسیجی هر سپاهی بسته پیمان با رضا
با ولای حجت حق ما خطر خواهیم کرد

با وجود رهبری دانا و آگاه ودلیر
سرفرازی‌ها به دنیا مستمر خواهیم کرد

حمله بر آزادگان (مردوخ) از نامردمی است
ما جدل با مفسد و بیدارگر خواهیم کرد

***

باغی غزل نذر کردم

پوشیده بودی برایم آبی‌ترین دامنت را
باد کولر تازه کرده گل‌های پیراهنت را

می‌آوری روی ایوان – بی‌روسری، بی‌گل سر
در دست سینی‌چایی بر گونه خندیدنت را

حال گپ و حال و احوال، حالا کنارت نشستم
دل داده‌ام با سکوتم، احوال پرسیدنت را

با این بهانه که باید از باغ خرما بچینی
رفتی و من یک دل سیر، دیدم خرامیدنت را

بعد از گپ و چای و خرما یک دسته ماهی قرمز
چشم انتظارند در حوض، باز استکان شستنت را

باغی غزل نذر کردم یک بار دیگر ببینم
لبخندهای عجین با نارنج و آویشن‌ات را

***
هر بار می‌رم ولایت، بی‌بی‌ام با گریه می‌گه:
ترسم از اینه بمیرم، آخر نبینم...

کد خبر 38375

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز