توی مغازهها، محلهها، موزهها و... همهجا دنبال بشقاب قشنگ میگردم، البته بعضی بشقابها اصلاً قشنگ نیستن، اما خیلی جالبن، مثل بشقابهای آدمهای جنگلنشین، یا ظرفهای سنگی یا چوبی.
راستش،من از یه نمکدون یا قندون قشنگ هم لذت میبرم، دوست دارم قوریهای قشنگ بخرم یا پیدا کنم؛ جدید یا قدیمی بودنش هم اصلاً مهم نیس!
فعلاً چند تا قوری جالب دارم، وقتی زیاد بشن، براشون ویترین میخرم، نمیدونم شما چی دوست دارین؟
*یه دوست دارم، عاشق کتابه، اونم کتابهای قشنگ و خوشچاپ؛ اما حیف، اونارو اصلاً نمیخونه.
*یه دوست هم دارم، عاشق کفشه، هر وقت میریم فروشگاه، اول میره طرف کفشها. اما چه فایده! خسیسه، یکی هم نمیخره، همیشه هم کفشهاش کثیفن و واکس نزده.
* یه دوست دیگه هم دارم، عاشق سفره رنگیه؛ خوشش بیاد عکس هم میگیره، خودش هم میایسته کنار سفره. که چی؟ نمیدونم!
* بابام عاشق متکا استوانهایه. چند جورش رو هم داره. داده از دهات هم بیشتر براش بیارن، آدم روی این متکاها سربزاره گردن درد میگیره. من نمیدونم بابام چرا عاشق اینجور چیزاس؟
* مامانم عاشق آشه. هزار جور آش بلده بپزه. میگه: آش خوبه، قوت داره، تازه اولین غذای دنیا آش بوده، اینه که آشپز یعنی آش+ پز.
دیگه یادم نیست کی عاشق چیه.
* راستی، داداش کوچیک من، عاشق مورچهاس. تا یه مورچه میبینه، ذوق میکنه میره دنبالش. اما حیف، مورچهها در میرن، مثل اینکه دوس ندارن کسی اونارو نیگا کنه.
* یکی از بچههای کوچه ما همش دوست داره قورباغه بکشه؛ چه بیذوق! شایدم چه با ذوق! مامانش هم از نقاشیهای پسرش اصلاً خوشش نمیآد.