مثل آسمان
وسیع نیستی
اما هرجا که باشی،
حتی توی یک چالۀ کوچک
خورشید و ماه
در تو نقش میبندند
آبی که آینه است
آسمان آبی است. آب هم آبی است؛ اگرچه نه به وسعت آسمان. اما به قول شاعر، این کوچکی و بزرگی چه اهمیتی دارد؟
مهم، آب بودن است و آینهوار بودن. که همیشه صاف باشی و بیلک. که بگذاری عکس هر چیز در تو بیفتد و هر کسی در تو نگاه میکند، خود را ببیند. نه مثل چهرهای ریاکار که هر لحظه رنگ عوض میکند، نه! مثل یک آینه صادق که اجازه میدهد دیگران، خودشان را در صافی او تماشا کنند.
همه اینها را گفتم، اما نه برای معنی کردن شعر. برای آن که مثل آینهای روبهروی شعر بنشینم و به شما نشان بدهم شاعر در این شعر چه حرفهای قشنگی زده است. اما این حرفها شکل صریح و مستقیمی ندارند و حتی میبینیم که نامی از «آب» در شعر به میان نمیآید و عنوان شعر، بار معرفی این «تو»ی پنهان را به دوش میکشد.
«آب: آینه» در واقع شعری در ستایش آب است. آبی که حتی در فرودستِ چاله، خانۀ خورشید و ماه میشود. و این همه از زلالی اوست!