اگر از ابتدای ماه دسامبر گذشته تا زمان اعلام نهایی نامزدهای اسکار 2014 را در نظر بگیریم، گرگ وال استریت جزو چندین فیلمی بوده که مدام در بارهاش صحبت شدهاست.این اظهار نظرها طیفهای بسیاری را در برگرفته است. از تماشاگران غیرآمریکایی گرفته تا سیاستمدارن کنگره و از مردم عادی تا سینماگران دیگر؛ همگی به نوعی از تماشای آخرین ساختهی اسکورسیزی هم لذت بردهاند و همین که شدیدا از انتخاب این قصه برای یک روایت سینمایی متعجب شدند.
اینها سئوالاتی است که از اسکورسیزی پرسیدیم و جوابهایی که بیش از گذشته در آن از اصطلاح "یقه سفید" White collar استفاده شده است:
- انتخاب قصهای مانند سرگذشت جوردن بلفورتکه شما با عنوان گرگ وال استریت ساختید،چگونه به ذهنتان خطور میکند؟ اصلا برای ساخت فیلمهایتان چه اکنون و چه مثلا در دهه 70 شیوهی بهخصوصی دارید؟
من بارها گفتهام که از همان زمان ساختن فیلمهای دهه 70 مثل خیابانهای پائین شهر و راننده تاکسی تا کنون که دارد 40 سالی می شود ،همیشه با یک مشکل و یا شاید هم عذاب روبرو بودهام! این عذاب دغدغهی نداشتن مرجع و یا به تعریف دیگر، داشتن محدودیت است.
نمی توانید پشت میز صبحانه بنشینید و تصمیم بگیرید که فیلمی بسازید. باید الهام در کار باشد. باید در جامعه باشید. بخوانید و بنویسید و نگاه کنید. اینها همان رفرنسی است که به شما گفتم.اگر با جامعه نباشم همان محدودیتی که اشاره کردم مرا به حلقهای تنگتر می کشاند و عذاب بیشتر و بیشتر میشود.
بنابراین هرگز قبول ندارم که باید در محیط دنجی نشست و تمرکز گرفت و بعد شروع به نوشتن کرد.این کار از نظر من امکانپذیر نیست.اگر هم باشد برای یک فیلمساز عایدی چندانی ندارد. بنابر این من مدام جستجو و مطالعه میکنم.شاید موضوعی نظرم را جلب کند اما این بدان معنا نیست که همان فردایش بساط فیلمسازی در بارهی آن موضوع را علم کنم. گاهی ممکن است یک موضوع سالها وقت منرا به خود مشغول کند.
- پس با این روند شما ابتدا آنچه را که به عنوان مواد خام موضوع و محتوا لازم دارید تماما مهیا میکنید آن وقت به سراغ ساخت اثر میروید؟ اگر اینگونه باشد من فکر میکنم در طی این سالها روش شما باعث شده فیلمهایتان خوب تولید شوند و عمدهی مردم آثار شما را با جدیت دنبال کنند.
خب شاید به طور کلی اینگونه هم نباشد. یعنی مردم ممکن است از همهی فیلمهای من خوششان نیاید.من با همین مردم در سالنهای سینما حضور پیدا می کنم و آنها را در کنسرتها و مراکز فرهنگی و حتی ورزشی میبینم و میدانم و میفهمم قشرهای مختلف جامعه چه فیلمی را دوست دارند. از طرفی مواد خام و لازم نیز از همین ارتباطها بدست می آید.شما باید مدام به کتابفروشیها بروید. نباید منتظر ایجنتها بمانید یا بنشینید تا فلان استودیو برایتان کتاب یا فیلمنامهای ارسال کند.منظورم این است که همیشه این کار جواب نمی دهد که شما منتظر بمانید تا سوژهای به دستتان برسد.خودتانهم باید بگردید و بگردید و بگردید.
- خصوصا در باره گرگ وال استریت اوضاع چگونه بود؟ به هرحال این کتاب از روی شرح حال جوردن بلفورت ساخته شده.خودتان این اثر را قابل سینماییشدن دانستید؟ یا به شما ساخت چنین فیلمی پیشنهاد گردید؟
اول از هرچیز باید بگویم وقتی موضوعی نظرم را جلب کرد فقط به این علاقمندی اکتفا نمی کنم.باید ببینم چقدر این موضوع مرا به خودش درگیر کرده است.قضیه جوردن بلفورت اینگونه بود. یک دزد یقه سفید اما با یک تفاوت آشکار.چرا که از همان ابتدا می دانستم قرار نیست به هیچ عنوان بلفورت را آنگونه که تماما هست نشان دهم.قصدم این بود نشان دهم که وقتی پول همه چیز انسان می شود چه اتفاقاتی برای روح آدمی روی میدهد.اینجا فلسفه و روش کلاهبرداری مهم نیست.کرامت انسانی مهم بود. برای همین مجبور بودم نوع و سبک کاری خودم را گسترش دهم.
- بارها این سئوال از شما پرسیده شده که عمده کارنامهی حرفهای شما که واقعا خارق العاده هم هست از فیلمهایی خاص با نمایش نوعی از بزهکاری و تبهکاری شکل گرفته.راننده تاکسی و قبل تر از آن خیابانهای پائین شهر به نوعی دست گرمی شما در این خصوص بود. شما این طرز تفکر نسبت به آثار سینماییتان را قبول دارید؟و دیگر اینکه اگر سابق براین تبهکاران خیابانی را نشان می دادید حالا در گرگ وال استریت گونه ای دیگر از بزهکاری را روایت کردید.نوعی که تبهکارش کت و شلوار پوش و به اصطلاح فراگیر این ایام؛ یقه سفید است.
بله این سئوال از من بارها پرسیده شده و منهم بارها گفتهام که یک کارگردان بر اساس تربیت و رشد خانوادگیاش می تواند نظام فکریاشرا سامان دهد و یا اینکه یک مقلد صرف باشد.برای من جنبه اولی در کار بود.اگر در فیلمهایم تبهکاری و بزهکاری را نشان دادم برایم مهم بود که بگویم در کنار اینگونه افراد می توان فراوان افراد دیگر را پیدا کرد که سراغ تبهکاری نرفتند اگرچه در دو قدمی شان همه گونه بساط خلاف مهیا بود.در مورد داستان جوردن بلفورت اما شرایط زندگی او و اعتماد به نفسش برای انجام کار خلاف و سرکیسه کردن مردم، برایم جالب توجه شد.از این منظر که چگونه میتوان همه چیز را در پول خلاصه کرد و به انسانیت خود دیگر توجهی نداشت.گرگ وال استریت از این لحاظ برای من داستان گویایی بود. قصهای که نشان داد همین دزدهای یقه سفید میتوانند در سینما یک ژانر داشته باشند.
- این پنجمین همکاری شما با لئوناردو دی کاپریو بود.کار با او را چگونه می بینید؟ آیا او هم یک رابرت دنیروی دیگر برایتان است؟در جایی خواندم که رابرت دنیرو معرف دی کاپریو به شما بوده است؟
قضیه رابرت با لئو کاملا تفاوت دارد.من با دی کاپریو حدود 30 سال تفاوت سن دارم و با دنیرو 3 سال. رابرت مثل برادرم هست.من از زمانی که او 16 ساله بود میشناختمش. در دهه 60 با هم بودیم و در دانشگاه ایالتی نیویورک. در تمام این سالها نه به عنوان همکار سینمایی بلکه مثل دو دوست و برادر با هم بودیم.
اما در بارهی دی کاپریو باید بگویم که او واقعا فوق العاده است.شاید خیلیها ندانند اما لئو یکی از باسواد ترین بازیگران هالیوود است.کتابخانه شخصی او رشک برانگیز است.تمام مکاتب و کارگردانان صاحب سبک را می شناسد و می تواند در بارهشان حتی سخنرانی و تدریس کند. من خیلی خوش شانس بودم که با امثال رابرت و لئو آشنا شدم. و هر سه در تواضع کامل در سینما با هم همکاری داشتیم.
- شاترآیلند/ نقدی بر شاهکار مارتین اسکورسیزی؛ عشق زیر پای جنون/ شاتر آیلند، رفتار شناختی آنچه ناپیدااست؛کودک یا هیولای درون/ اسکورسیزی: با پای برهنه روی فرش قرمز اسکار می روم/ گرگ وال استریت ساخته مارتین اسکورسیزی به روایت تصویر/ هوگو؛ وقتی استاد و تیمش رویا می سازند/ فیلم های کاندیدای اسکار 2012/ اسکار 84 به کدام کارگردان می رسد