اشتباه بزرگ
دوستم علی که بچه بازیگوشی است میگفت: یکبار من اشتباهی کردم که ممکن بود به قیمت جان پدرم تمام شود. پدرم داشت اتصالی یک سیم برق را در جعبه تقسیم درست میکرد. من هم کنارش ایستاده بودم. هم کارش را تماشا میکردم و هم اگر کاری داشت انجام میدادم. انبردست هم دستم بود و داشتم آن را باز و بسته میکردم.
پدرم گفت: «علی برو برق کنتور را قطع کن.» من هم به طرف حیاط راه افتادم. وقتی در اتاق را باز کردم، پسر همسایه بالایی مان با خرگوشی که همیشه در بغل داشت آمد پایین و گفت: «سلام علی، میآیی برویم به این خرگوش غذا بدهیم؟»
من هم گفتم: «برویم.»
و با هم به حیاط رفتیم و به خرگوش هویج دادیم و من یادم رفت که برق کنتور را قطع کنم.
بعد از پنج دقیقه به اتاق برگشتم، پدرم داشت سیم برق را به طرف دهانش میبرد تا آن را با دندانش لخت کند؛ غافل از اینکه آن سیم برق داشت. سیم در دو سانتیمتری دهان پدرم بود که ناگهان زنگ در به صدا درآمد و پدرم با تعجب و عصبانیت رو به من با صدای بلند فریاد کشید: «علی!»
رسول کشاورز از پرند
تصویرگری: امیر معینی
خلاقیت
وقتی به من گفتید یه اشتباهت رو واسه نوجوانا بنویس، رفتم تو انباری خاک گرفته ذهنم و هر مطلبی که توش کلمه «اشتباه» به چشم میخورد به یادم آوردم. خیلی جالب بود، یه بار میخندیدم و یه بار ناراحت میشدم. تو اون صد صفحه مطلب یکیاش درخشید. اون رو روی کاغذ ریختم، این شد که الان میخونید. من کلی خندیدم و حسابی رفتم به سالهای پیش!
آخ که دلم لک زده واسه اون تخممرغ رنگیهایی که مامان با حوصله روشون نقاشی کشیده بود و نمیگذاشت بخوریمشون. اون سال، سال ساعت سه صبح تحویل میشد و ما- من و خواهر، دختر عمو و پسر عمو، که تازه از تهران به ما ملحق شده بودند- منتظر فرصت بودیم برای دستبرد به سفره هفتسین قشنگ مامان. صبح همه رفتن دیدن مامان بزرگ، ما خودمون رو به خواب زدیم و نرفتیم. تا صدای بستهشدن در اومد، همه بلند شدیم و رفتیم سراغ سفره هفتسین. حسابی دلی از عزا درآوردیم و همه چی رو خوردیم حتی سرکه! بعد بیکار شدیم و به فکرمون رسید واسه خلاقیت و تخلیه احساساتمون یه کاری بکنیم و رفتیم سراغ هنر نقاشی و ابزار مامان. قلموها رو به ترتیب سن و اندازه بین خودمون تقسیم کردیم و هر کی هم که هر رنگی دلش خواست برداشت، اما مشکل این بود که نمیدونستیم احساساتمون رو روی چی پیاده کنیم؟! رو بوم نیمه کاره مامان که نمیشد، رو کاغذ هم نمیشد، پس رفتیم حیاط و در و دیوار رو رنگ کردیم. اینقدر خوش گذشت! اما... چی بگم دیگه؟ هم لباسهای نومون هم در و دیوار خونه رنگی شد، تازه مهمون هم میخواست بیاد!
عباس منتظری از همدان
تصمیم نادرست=خطر
انسان جایزالخطاست. این اولین جملهای است که درباره موضوع اشتباههای پسرانه به فکرم میرسد. این جمله نشان میدهد که مرد یا زن بودن در انجام دادن اشتباه در زندگی تأثیری ندارد، البته ممکن است نوع اشتباههای پسرها با دخترها فرق کند.
پسرها هنگامی که نوجوان میشوند به سبب تغییراتی که از نظر جسمی و فکری میکنند، حس استقلالطلبی و بزرگ شدن پیدا میکنند. این حس گاهی مفید است و گاهی مضر. گاهی یک پسر نوجوان در کنار دوستان و همسالانش است و به او سیگار تعارف میشود. او هم با آنکه از خطرات سیگار و معتاد شدن به آن آگاه است، بهدلیل همان حس بزرگ شدن سیگار را قبول میکند و این یکی از اشتباههایی است که بعضی پسرهای نوجوان انجام میدهند.
اشتباه دیگر برای آینده شغلی نوجوان پسر اتفاق میافتد. او هنگام انتخاب رشته چه در دوره دبیرستان و چه در زمان ورود به دانشگاه به دلیل ناآگاهی از توانایی خود یا حتی گاهی چشم و همچشمی تصمیم نادرستی میگیرد و در نهایت به مقصود خود نمیرسد و پشیمان میشود. این اشتباههای پسرانه نمونهای از صدها اشتباهی است که پسرهای نوجوان ممکن است در زندگی انجام بدهند و در نهایت ضرر کنند. در همه دوران زندگی پسر در خانواده، والدین و اعضای خانواده میتوانند با نشان دادن راه درست و آگاهکردن به نوجوان کمک کنند.
مسعود شمسالدینی از مهاباد