خب، شاید بپرسید خانه فردوسی کجاست؟ اگر کمی اهل تاریخ ادبیات فارسی باشید، حتماً میگویید: «رفته بودی توس؟ قریه کوچک باژ؟ سفر بودی؟» اما من به شهر توس نرفتهام. در تهران هستم. در خیابان شهید مدنی، محله نظامآباد! خانه فردوسی نرسیده به چهارراه عظیمپور است. یک خانه چهارطبقه صورتی رنگ با یک مجسمه سفید و بزرگ
حکیم ابوالقاسم فردوسی!
این خانه را استاد امیر صادقی که سالهاست بر روی شاهنامه کار کرده است به حکیم ابوالقاسم فردوسی هدیه کرده است. او در روزهای هفته میزبان علاقهمندان به فردوسی است که اینجا گردهم میآیند و شاهنامه میخوانند. اینجا گاهی کودکان کار و خیابان هم مهمان فردوسی میشوند و با شنیدن قصههای شاهنامه از گردوغبار و بیرحمیهای شهر در امان میشوند. وارد خانه میشویم. در آغاز چشممان به زنگ زورخانه میافتد. زنگ را به صدا درمیآوریم. طنین زنگ در کل ساختمان میپیچد.
عکس ها: محمود اعتمادی
دیوارها پر شده است از تصویرهای گواهینامهها، تقدیرنامهها و عکسهای امیر صادقی در حین شاهنامهخوانی... مجسمههایی از قصههای شاهنامه هم در این دفتر دیده میشود. او مراسم شاهنامهخوانی را نه تنها در ایران که در کشورهای دیگر هم برگزار کرده است.
استاد امیر صادقی متولد 1330 در اصفهان است. خودش میگوید با نام فردوسی و شاهنامه برای نخستین بار از طریق مادرش آشنا شده است. او یک زن از ایل بختیاری است و زنان و مردان بختیاری با شاهنامه آشنا هستند.
او میگوید: «به همه شاعران احترام میگذارم اما شعرهای هیچ کدام از شاعران مثل فردوسی در من این همه تأثیر نداشته!من 35سال است که کتاب شاهنامه را در دست گرفته ام و تا نفس باقی است بر روی شاهنامه کار خواهم کرد. تقدیرنامههای مختلفی هم از دانشگاهها و کشورهای مختلف دریافت کرده ام.»
***
اگر ما فردوسی را حفظ نکنیم، مثل کاری که با شاعران دیگر ، مانند مولانا کردند، میآیند و فردوسی را میبرند. ما داستانهای جومونگ و اوشین را میبینیم، اما بیبهرهایم از فردوسی و گودرز و کاوه و آرش.
- پس نخستین بار با شاهنامه از طریق مادر آشنا شدید؟
بله، مادرم داستانهای شاهنامه را میخواند و من از طریق او با شاهنامه آشنا شدم.
- امیر صادقی در نوجوانی چه میکرد؟
من نوجوانی و جوانی نداشتم. من از هفت سالگی و از کودکی کار کردم. کار سخت با چکش. مثل کاوه آهنگر برای کسب روزی کار میکردم. و بعد به ورزشهای رزمی رسیدم. الان دان 8 دارم.
- شغلی غیر از پژوهش شاهنامه دارید؟
بله من در کار اتومبیل هستم و نمایندگی... را دارم اما همیشه به شاهنامهخوانی علاقه داشته ام.
- و چرا این خانه را فردوسیسرا کردید؟
من میخواستم این خانه را به پدرم فردوسی تقدیم کنم. سال 77 به نیابت او به حج رفتم. دلم میخواست در این محله محروم یک کار فرهنگی انجام دهم و چه کار فرهنگیای بهتر از شناساندن فردوسی به نوجوانان و جوانان!
ما تاریخ ارزشمندی داریم، چند هزار سال قبل با موضوع نفت آشنا بودیم . در داستان سیاوش آتش را با نفت درست میکنند و سیاوش را در آتش میاندازند. ما با موضوع زایمان غیرطبیعی آشنا بوده ایم و رستم به این طریق به دنیا میآید اما متاسفأنه ما واژه رستمزاد را در این باره استفاده نمیکنیم. ما پرواز را در شاهنامه داریم، جمشید پرواز میکند، اما هرگز به این مهم نمیپردازیم.
- شما سالهاست که شاهنامه میخوانید و از داستانهای شاهنامه حرف میزنید؛ کدام شخصیت شاهنامه را بیشتر دوست دارید؟
من همه شخصیتهای شاهنامه را دوست دارم اما رستم را که نماد پهلوانی و انسانیت است، بیشتر دوست دارم. کاوه آهنگر را دوست دارم که علیه ظلم و بیداد قیام کرد. گودرز و افراسیاب و همه شخصیتهای شاهنامه را دوست دارم.
- برای نوجوانان چه داستانی را انتخاب میکنید و آنها کدام داستانهای شاهنامه را دوست دارند؟
آنها نبرد رستم و سهراب را خیلی دوست دارند، اما من از کل شاهنامه برای آنها میگویم.
- آیا شاهنامه را حفظ هستید؟
هرکس بگوید دروغ گفته است، چون 65 هزار بیت را نمیتوان حفظ کرد.
ما یک قطره در برابر اقیانوسیم. اما بخشهایی را از شاهنامه حفظم و در محافل شاهنامهخوانی با لباس فردوسی حاضر میشوم و این بیتها را میخوانم و به صورت نمایش گونه نقش همه پهلوانان را بازی میکنم.
- چرا فرهنگ نقالی از بین رفته است؟
ما دستهایمان را از دست پدرانمان درآورده ایم و در این دیار میچرخیم. در گذشتههای خیلی دور که رادیو، تلویزیون و ابررسانهای نداشتیم، مردم نقالیها را در قهوهخانه میشنیدند. ولی حالا جای شاهنامه در قهوهخانه نیست. باید شاهنامه را در مهدکودک، در مدرسه و در دانشگاه آموزش داد. تلویزیون و رسانههای دیگر باید این اثر را معرفی کنند.
- از تجربه خود درباره شاهنامهخوانی در خارج از کشور بگویید.
خیلی وقتها، موقع شاهنامهخوانی میبینم خارجیها گریه میکنند. میگویند با قدرت و حزن و بیانی که شما در شاهنامه به کار میبرید، ما را تحتتأثیر قرار میدهید.
- در کودکی به مراسم نقالی میرفتید؟
زمستان ها از سرکار که برمیگشتم به قهوهخانه میرفتم. چون کوچک بودم مرا به قهوهخانه راه نمیدادند. اما پشت در قهوهخانه نقالی را گوش میکردم. گاهی میدویدم تا گرم شوم و یخ نزنم. وای به آن لحظه سهرابکشان! روزهایی که سهراب کشته میشد تا خانه گریه میکردم.
- چند فرزند دارید؟
دو دختر و دو پسر که آنها هم به شاهنامه علاقه دارند و سه نوه دارم.
- آیا غیر از فردوسی به شاعر دیگری علاقه دارید؟
همه شاعران را دوست دارم.
- یعنی شاعران شعر سپید را هم دوست دارید؟
من همه شاعران را دوست دارم.
- پس تعصبی ندارید؟
نه...
***
استاد امیر صادقی وقتی حرف میزند ما را ناخودآگاه به شاهنامه میبرد. رستم را میبینیم. سهراب را میبینیم. سیاوش را...
روی دیوار، بچههای خیابان برای امیر صادقی یادداشتهایی نوشتهاند:
- آقای امیر صادقی شما شعرهای زیبایی بلدید!
- آقای امیر صادقی ما دلمان میخواهد یک روز مثل شما شویم.
از خانه فردوسی بیرون میآیم و فکر میکنم که فردوسی زنده است و ناخودآگاه این بیت شاهنامه در ذهنم زنده میشود:
نمیرم از این پس که من زندهام/ که تخم سخن را پراکندهام
«دوچرخه»؛ ضمیمه نوجوان همشهری