"شادالله سلیمانی" ادامه میدهد: رضا آخرین فرزند خانواده بود که در آخرین روز شهریورماه سال 49 در روستای توزلو از توابع شهرستان خدابنده به دنیا آمد. ما پنج برادر و یک خواهر بودیم که رضا آخرین فرزند خانواده ما و عزیز کرده دل پدر و مادرم بود.
از همان دوران سعی میکرد با پدر و مادرم بهترین برخوردها را داشته باشد، طوری که بزرگتر از سنش میفهمید و من هیچ وقت فکر نمیکردم که رضا کوچکترین برادر من است .موذن هم بود و با صدای خوبی اذان میگفت و همیشه سعی داشت که در مسجد و به جماعت نمازهایش را بخواند.
وقتی امام خمینی(ره) دستور حضور در جبهههای حق علیه باطل را صادر فرمودند، رضا هم اصرار داشت برای اطاعت از ولایت فقیه و دفاع از اسلام باید به جبهه برود و با توجه به اینکه کم سن و سال بود و حضور او در جبهه مشروط به رضایت کتبی از پدرم بود با هزار اصرار و التماس پدرم را راضی کرد تا برای اعزامش رضایت بدهد.
من بهعنوان برادر بزرگ خانواده همیشه سعی میکردم پدرم را از رضایت دادن منصرف کنم چون رضا در آن روزها واقعا کوچک بود تا اینکه من اعزام به سربازی در منطقه کردستان شدم و این بهترین فرصت بود تا رضا پدرم را راضی کند.
پدرم به رفتن کوچکترین فرزندش رضایت داد و رضا به آرزوی قلبی خود رسید و بعد از سه ماه حضور در جبهه در سومین روز از خرداد ماه سال 61 و در عملیات بیتالمقدس شهید شد.
همیشه میگفت باید از ولی فقیه خود اطاعت کنیم و نگذاریم اسلام به خطر بیفتد مگر جان ما عزیزتر از جان علی اصغر امام حسین (ع) است که این صحبتهای او قطعا با بینش و بصیرت بود نه از سر تفکرات کودکانه یک پسر بچه 11 ساله.
هر چند شهادت رضا برای پدر و مادرم واقعا سخت و طاقتفرسا بود، ولی پدر و مادرم همیشه میگفتند "رضا" را به خاطر اسلام و رضای الهی دادیم و به همین دلیل در فراغ رضا زیاد بیتابی نمیکردند.
نهال انقلاب در جنگ تحمیلی با نثار خون نوجوانانی مانند برادرم به بار نشسته است. هیچ انتظار شخصی نداریم تنها انتظاری که داریم حفظ ارزشهای اسلامی است که خونهای زیادی برای آبیاری آن ریخته شده است و همین دفاع از همین ارزشها هستند که آرامش و امنیت کشور را در برابر دشمن که هنوز هم به فکر ضربه زدن به ایران اسلامی است تضمین میکند.