عکس زیر متعلق به شهید علیرضا محمودی پارسا؛ نوجوان ۱۳ ساله کرجی است که چند روز قبل از شهادتش گرفته شده است.
چند فرازی از توبهنامه شهید علیرضا محمودی پارسا:
بار خدایا از کارهایی که کردهام به تو پناه میبرم از جمله:
از این که حسد کردم...
- از این که تظاهر به مطلبی کردم که اصلاً نمی دانستم...
- از این که زیبایی قلمم را به رخ کسی کشیدم....
- از این که در غذا خوردن به یاد فقیران نبودم....
- از این که مرگ را فراموش کردم....
- از این که در راهت سستی و تنبلی کردم....
- از این که عفت زبانم را به لغات بیهوده آلودم.....
- از این که در سطح پایین ترین افراد جامعه زندگی نکردم....
- از این که منتظر بودم تا دیگران به من سلام کنند....
- از این که شب بهر نماز شب بیدار نشدم....
- از این که دیگران را به کسی خنداندم، غافل از این که خود خنده دارتر از همه هستم....
- از این که لحظه ای به ابدی بودن دنیا و تجملاتش فکر کردم....
- از این که در مقابل متکبرها، متکبرترین و در مقابل اشخاص متواضع، متواضع تر نبودم....
- از این که شکمم سیر بود و یاد گرسنگان نبودم....
- از این که زبانم گفت بفرمایید ولی دلم گفت نفرمایید.
- از این که نشان دادم کاره ای هستم، خدا کند که پست و مقام پستمان نکند....
- از این که ایمانم به بندهات بیشتر از ایمانم به تو بود....
- از این که منتظر تعریف و تمجید دیگران بودم، غافل از این که تو بهتر از دیگران می نویسی و با حافظه تری.....
- از این که در سخن گفتن و راه رفتن ادای دیگران را درآوردم....
- از این که پولی بخشیدم و دلم خواست از من تشکر کنند....
- از این که از گفتن مطالب غیر لازم خودداری نکردم و پرحرفی کردم....
- از این که کاری را که باید فی سبیل الله می کردم نفع شخصی مصلحت یا رضایت دیگران را نیز در نظر داشتم....
- از این که نماز را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شک در نماز شدم....
- از این که بی دلیل خندیدم و کمتر سعی کردم جدی باشم و یا هر کسی را مسخره کردم....
- از این که " خدا می بیند " را در همه کارهایم دخالت ندادم....
- از این که کسی صدایم زد اما من خودم را از روی ترس و یا جهل، یا حسد و یا ... به نشنیدن زدم....