به گزارش تسنیم، سرلشکر سید یحیی رحیمصفوی دستیار و مشاور عالی فرمانده کل قوا و فرمانده سابق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در ویژه برنامه شناسنامه به مناسبت هفته دفاع مقدس حضور پیدا کرد.
سرلشکر رحیمصفوی در این گفتوگو درباره چگونگی ورود خود به سپاه، حضور در لبنان، دوران حضور خود به عنوان فرمانده سپاه، فتنه 78 و 88، سیاسی بودن سپاه و حضور این نیرو در فعالیتهای اقتصادی پاسخ داد.
مشروح این گفتوگو به شرح زیر است:
زمانی که اسم شما را در فضای مجازی جستجو میکنیم به اسم یحیی صفوی میرسیم، ولی بسیاری از افراد شما را به نام سید رحیم صفوی میشناسند. این تغییر اسم از کجا شروع شد؟
در سالهای قبل از انقلاب من مجبور به فرار از ایران شدم، تحت تعقیب ساواک بودم و برای اینکه در ارتباطات تلفنی که از خارج از کشور میگرفتم مشخص نباشد اسم را عوض کردم.
قبل از انقلاب شما بیست و سه سال داشتید که وارد فضای مبارزه شدید. درست است؟
من قبل از انقلاب بیست و شش سال سن داشتم و متولد سال 1331 هستم.
یک مقدار از فضای قبل از انقلاب توضیح دهید. از زمان دانشجویی که در دانشگاه تبریز فعالیت سیاسی داشتید. در اصفهان هم به همین صورت. فعالیتهای نظامی که داشتید. آموزشهای نظامی که در سوریه و لبنان دیدید. آشنایی شما با انقلاب اسلامی و علاقه شما به امام از کجا شروع شد؟ گرچه آن زمان در میان نیروهای مذهبی و انقلابی تقریباً به این صورت بود.
من در یک خانواده مذهبی به دنیا آمدم و از زمانی که به سن تکلیف رسیدم مقلد امام بودم، یعنی رساله امام در خانه ما نه تنها من بلکه برادرانم و پدرم.
به هر جهت ما مقلد حضرت امام بودیم از سن تکلیف. فعالیتهای انقلابی را از سال آخر دبیرستان، یعنی سال 49 در دبیرستان نشاط اصفهان تحت تأثیر یکی از معلمهای انقلابی به اسم عبدالله زاهد که الان هم زنده است و انسانی انقلابی و مبارز ضد رژیم شاه بود و معلم طبیعی مابود.
آن زمان ما سه درس طبیعی داشتیم. گیاهشناسی، جانورشناسی و زمینشناسی. ایشان روی ما افکار دبیرستانیها مخصوصاً وقتی خصوصی میشدیم خیلی باز راجع به رژیم شاه صحبت میکرد.
یکی تحت تأثیر آن دبیر عالیقدر که خداوند او را سلامت بدارد، چرا که الان مریض است و یکی نیز تحت تأثیر یکی از روحانیون انقلابی ضدرژیم بودم و به این ترتیب وارد مسائل انقلاب شدم.
با ورود به دانشگاه در سال 1350 و قبولی در دانشگاه تبریز در رشته زمینشناسی طبیعتاً فضای دانشگاه یک فضای انقلابیتر و پرجنب و جوشتر بود، اما مشکلی که ما در دانشگاه تبریز داشتیم این بود که جو غالب دست کمونیستها بود.
آنها نیز دو دسته بودند. مارکسیستها و مائوئیستها. در سال 1350 عده زیادی از نیروهای مذهبی از شهرهای مختلف از جمله شیراز، شمال و تهران وارد دانشگاه تبریز شده بودند.
ما نیروهای مذهبی تقریباً سال اول توانستیم یکدیگر را پیدا کنیم. در سال 50 تا 54 که در دانشگاه تبریز بودم فعالیتهای مذهبی به اوج رسید.
چند نفر از دوستان من دستگیر شدند. ما اعلامیههای انقلابی و روشهای مبارزاتی، اعلامیههای حضرت امام و چگونگی مبارزه با ساواک و گارد دانشگاه یعنی اوج فعالیتهای ما در دانشگاه تبریز تا سال 54 بود که من در رشته زمینشناسی فارغالتحصیل شدم.
البته من تهران که میآمدم خدمت آیتالله بهشتی در منزل ایشان میرسیدم. خاطرم هست که یک بار که از تبریز آمده بودم خدمت ایشان زنگ زدم فرمودند ساعت یازده تا یازده و نیم به منزل ما بیا. منزل ایشان شمال شهر بود. من ساعت یازده و ده دقیقه به منزل ایشان رسیدم. آیتالله بهشتی بدون عبا دم در آمدند خیلی قاطع با آن قد رشید و چهره نورانی فرمودند "جناب آقای صفوی ده دقیقه دیر آمدید. اگر در وقت باقیمانده مشکل حل میشود بیا وگرنه برو منظم باش."
در دانشگاه تبریز مذهبیها دو خط فکری داشتند. عدهای طرفدار افکار آقای مطهری و شهید بهشتی بودند و عدهای نیز طرفدار دکتر شریعتی بودند. من و عدهای از دوستان جزو افرادی بودیم که مقلد امام بودیم و امام را در افکار آقای مطهری و شهید بهشتی جستجو میکردیم. ارتباط خود را با روحانیت و افرادی مانند آیتالله قاضی حفظ کرده بودیم.
چند بار هم من در خاطرات شما دیدم که به واژه معجزه اشاره میکردید. یک نمونه اینکه شما به منزل همسایه خود رفته بودید به دنبال پسر همسایه شما آمده بودند، اما با اینکه شما تحت تعقیب بودید، اما به شما توجهی نکردند.
تحت تعقیب بودن من مربوط میشود به اینکه من در حماسه 29 بهمن 56 در تبریز. من سال 54 تا 56 افسر وظیفه در تیپ 55 هوابرد در شیراز شدم. ما سیزده پرش در شب و در روز با چتر میکردیم.
تیپ 55 هوابرد از شیراز حرکت میکرد و در دزفول در شب تاریک با چتر پرش میکردیم. آموزشهای نظامی خیلی خوبی را یاد گرفتم. در زمان سربازی من ستوان دو با یک ستاره بودم.
در بیست و نه بهمن پنجاه و شش من به تبریز آمدم که چهلم شهدای قم بود. آیتالله قاضی و 9 نفر دیگر از علمای برای چهلم بزرگداشت شهدای قم اعلامیه دادند.
یک مسجدی در بازار تبریز بود به نام مسجد غزلی یک تجمع چند هزار نفری جمع شده بود و در مسجد بسته بود. یک سرگردی آنجا بود که گفت در این طویله باید بسته باشد. این حرف را که زد مردم درگیر شدند و او نیز اسلحه را از کمر خود کشید و همانجا یک جوان را شهید کرد. مردم جنازه را روی دست گرفتند و همانجا پلیس را کشتند. شهر تبریز شلوغ شد و مردم تمام مشروبفروشیها، بانکها، حزب رستاخیز را منهدم کردند.
بیست و نه بهمن انقلابی شد که نه شهربانی و نه ساواک نتوانست کاری انجام دهد. نیروی ارتش نیز در روز اول کاری انجام نداد. من نیز به همراه جمعیت در این مبارزات حضور داشتم. ما در یک سواری پیکان بودیم که یک ماشین ساواک جلوی ما پیچید و ماشین ما را به رگبار بست.
یک تیر به پای من اصابت کرد که جای آن هنوز هست. ما را به همراه بقیه زخمیها به بیمارستان پهلوی بردند. پلیس داخل بیمارستان شد که زخمیها را با خود ببرد. دوستان من که انترن بودند با همان لباس خونآلود من را از تخت جراحی به سردخانه بیمارستان بردند و با یک موتورسیکلت من را از آنجا فراری دادند.
من به منزل مهندس رضا آیتاللهی رفتم که بعداً وزیر معدن شد. همسر ایشان پزشک بود، اما هر کاری کرد نتوانست تیر را از پای من بیرون بیاورد و تیر گیر کرده بود.
چهار یا پنج روز بعد ساواک به شهر اصفهان ریخت، البته من هنوز در تبریز بودم و پای من به دلیل وجود تیر ورم کرده بود. براد رمن را ساواک گرفت و به شدت کتک زد و پدرم را هم چند بار ساواک احضار کرد. آنها در واقع دنبال من بودند، البته ساواکیها فکر میکردند تیر به دست من خورده است.
آدرس منزل من در پرونده دانشجویی موجود بود. آنقدر ساواک تبریز قوی بود که بلافاصله به ساواک اصفهان اطلاع داد و ساعت چهار صبح ساواک به منزل ما ریخت. برادرم سیدمحسن که بعداً در جنگ شهید شد چون چهار صبح میخواستند وارد منزل شوند مقابل آنها ایستاد و ساواکیها هم توی گوش او زدند و همانجا او را دستگیر کردند.
برادران دیگر من یعنی سیدسلمان و سیدمیثم را هم به ساواک بردند و بازجویی کردند. من از همان زمان فراری شدم و مجبور شدم به خارج از کشور بروم. مدتی در سوریه و لبنان بودم و مدت شش ماه در جبهه الفتح که متعلق به فلسطینیها بود حضور داشتم.
چه کسی به شما پیشنهاد داد که به این کشورها بروید؟
ما یک رابطی داشتیم و برادر من هم سیدسلمان قبلاً رفته بود و دورههای آموزش چریکی فلسطینی را دیده بود. ایشان به من گفت که شما میتوانید بروید. ما هم به یک صورتی از ایران فرار کردیم، البته برای خروج از کشور از آیتالله مشکینی اجازه گرفتم. ایشان همه جزئیات را از من پرسیدند، بعد من از ایران رفتم.
من سه ماه در یکی از پایگاههای فلسطینی در سوریه آموزش جنگ چریکی دیدم. سه ماه در ارودگاه نبتیه و لیتانی بودم. نبتیه الان هم در لبنان است. آنجا فلسطینیها یک پایگاه بزرگ داشتند.
فرمانده ما یک فلسطینی قد بلند بود به نام راعد ابوصالح. ما سه ماه در آنجا آموزشهای خیلی خوب دیدیم، البته چون من قبلاً آموزشهای چتربازی را دیده بودم از نظر نظامی کلاسیک بهتر بودم، مثلاً با خمپاره بهتر از دیگران کار میکردم.
کار با سلاحهای پیچیده را من به آنها یاد میدادم. بعد از شش ماه امام به فرانسه آمدند. در لبنان و سوریه آقای مهندس سیدمحمد غرضی ما را آموزش میداد. به اسم آقای حیدری هم معروف بود.
یک ماه که من در سوریه بودم خرجی من تمام شد، چون رابط را گم کرده بودم. باید در یکی از صندوقهای پستی نامهای میانداختم و رابطه دنبال من میآمد.
خدمت حضرت زینب(س) رفتم و گفتم یا حضرت زنیب شما عمه سادات هستید و خرجی من تمام شده است. کسی را هم ندارم و غریب هم هستم. خیلی هم گریه کردم. آمدم بیرون، یک نفر به من گفت شما ایرانی هستید؟ آن قدر حال من بد بود که متوجه حرف او نشدم. دوباره دست من را تکان داد و گفت شما ایرانی هستید؟ گفتم بله. گفت نمیخواهید آقای جنتی را ببینید؟ گفتم کدام جنتی؟ گفت علی آقا جنتی پسر آیتالله جنتی. گفتم چرا میخواهم. گفت با ایشان قرار میگذاریم. فردا هم آقای حیدری آمد و ایشان هم من را به جبهه فلسطینیها برد.
شخص آقای سیدمحمد غرضی با من به بیروت آمد و من را به آنها معرفی کرد. آقای علی جنتی هم بعداً. امام که به فرانسه آمدند من به دیدار ایشان رفتم و یک ماه خدمت ایشان بودم.
اولین دیدار شما با امام در نوفل لوشاتو بود؟
در اولین دیدار من یک حال عجیبی داشتم. آنجا من یک خریدهای جزئی میکردم. آقای غرضی یک ماشین در اختیار من گذاشته بود و من هم به زبان انگلیسی آشنا بودم.
حدود چهل تا چهل و پنج کیلومتر خارج از شهر پاریس میرفتم و یک کارهای جزئی انجام میدادم. اولین بار وقتی امام از خانه روبرویی آمدند، آن قامت رشید امام و آن چهره نورانی ایشان. نماز ظهر و عصر که تمام میشد زیر درخت مینشستند. همانجا من رفتم و دست ایشان را بوسیدم، در حالی که نمیتوانستم جلوی گریه خود را بگیرم. بدنم کاملاً داغ شده بود. امام دو بار دست خود را بر روی سر من زد. آن یک ماهی که من خدمت امام در نوفل لوشاتو بودم خیلی چیزها از امام یاد گرفتم.
فکر میکردید که با این فعالیتهایی که در قبل از انقلاب داشتید به خصوص آن شاخههای نظامی که برای هر کسی پیش نمیآید، بعد از پیروزی انقلاب هم در همین مسیر قرار بگیرید؟
من دوست داشتم معلم میشدم. بعد از سربازی مدت شش ماه قبل از انقلاب به قم آمدم و درس طلبگی میخواندم. نوزده دیماه پنجاه و شش کشتار مردم قم را من با چشم دیدم.
من میخواستم با علوم اسلامی آشنا شوم. خانهای در قم گرفتم. دوست داشتم یا معلم میشدم یا طلبه، ولی مسائل انقلاب چیزهایی را پیش آورد. من در تجزیه و تحلیلهای خود و تحقیق در انقلابهای ایران به این نتیجه رسیدم که اگر امام یک بازوی مسلح نداشته باشد و اگر انقلاب یک بازوی مسلح از جنس انقلاب، مردم و رهبری نداشته باشد نمیتواند انقلاب پایدار بماند.
من، برادرانم و دوستانم که قبل از انقلاب فعالیت داشتیم به این نتیجه رسیدیم که انقلاب برای پاسداری و تداوم به یک بازوی مسلح نیاز دارد. برای این کار ابتدا کمیتهها افتتاح شد و بعد هم سپاه بود، ولی فکر نمیکردم نظامی شوم. خداوند دست ما را گرفت. امیرالمومنین(ع) دست ما را گرفت و ما را در این مسیر قرار داد.
آشنایی شما با شهید صیاد از کجا شروع شد؟
وقتی ما کمیته و سپاه را تشکیل دادیم با چند نفر نیروی مذهبی در اصفهان آشنا شدیم. صیاد شیرازی آن زمان جناب سروان بودند. ستوان یکم عباس بابایی خلبان اف 14 در پایگاه هشتم شکاری بود.
صیاد شیرازی نیز سروان بود در فرماندهی توپخانه و موشکهای نیروی زمینی ارتش. ایشان به من زنگ زد و گفت که ما برای حفاظت از زاغههای مهمات سرباز نداریم. شما میتوانید از کمیته برای ما نیرو بفرستید؟ من هم نیرو فرستادم.
ایشان یک عده از نیروهای مذهبی اصفهان را جمع میکرد و ما هم در این جلسات شرکت میکردیم. از اول انقلاب ما با ایشان آشنا شدیم و آشنایی ما تا زمان شهادت ادامه داشت.
در کردستان و جنگ این آشنایی بیشتر شد. نه تنها با ایشان بلکه با یک سری از نیروهای مذهبی دیگر در ارتش. ما با آنها از اول انقلاب آشنا بودیم که بهترین آنها شهید صیاد شیرازی و شهید عباس بابایی که بعداً فرمانده عملیات شد. از همان ماههای اول انقلاب ما با این افراد آشنا بوده و رفت و آمد خانوادگی داشتیم.
اگر بخواهید در یک عبارت شهید صیاد را تعریف کنید چه چیزی میگویید؟
صیاد یک فرمانده مومن، شجاع، خردمند و انقلابی بود. ایمان ایشان بسیار زیاد بود، مثل یک پاسدار. آن قدر که ایشان نمازهای مستحبی میخواند من نمیخواندم. ایشان تا وضو میگرفت نماز میخواند و برخی از چیزهای او بیشتر از خود من بود. شهید صیاد نسبت به امام زمان(عج) خیلی ارادت داشت.
علت کینه منافقین از شهید صیاد فقط به خاطر مرصاد بود یا چیزهای دیگر هم بود؟
به نظر من از بالا به منافقین گفته بودند که ایشان را ترور کنند، چون یکی از آیندههای ارتش جمهوری اسلامی ایران صیاد شیرازی بود. ایشان افسری بود که به امام، انقلاب و مقام معظم رهبری خیلی اعتقاد داشت. به سپاه علاقمند بود.
به نظر من هم سپهبد قرنی و هم صیادشیرازی را از بالا به منافقین دستور دادند. آمریکاییها صیاد را میشناختند، چون در آن کشور دوره دیده بود. عباس بابایی هم آمریکا دوره دیده بود. یک فرماندهای که مومن، شجاع و جنگجو بوده و جنگ را دیده باشد. البته این یک تحلیل است. شهید صیاد خانواده محترم و فرزندان بسیار مومنی هم داشت.
لحظه آغاز جنگ در سی و یک شهریور پنجاه و نه شما کجا بودید؟
من سنندج بودم. آن زمان فرمانده عملیات سنندج بودم. سنندج را آزاد کرده بودیم. مریوان، بانه، سردشت و تمام شهرهای کردستان را آزاد کرده بودیم.
در آذربایجانغربی در آن زمان فرمانده عملیات بودم و دیگر آنجا فرمانده سپاه نبود. بعد از بیست و شش شبانه روز جنگ سنندج را آزاد کردیم. در ماه فروردین با دویست نفر پاسدار بسیجی با هواپیما مستقیم به فرودگاه سنندج رفتیم.
بیست و شش شبانه روز جنگیدیم تا شهر سنندج را آزاد کردیم. همه پاسدار و بسیجی بودند، اما حدود ده نفر از نیروهای مومن ارتش از جمله صیادشیرازی و حسام هاشمی بودند که به صورت داوطلب آمده بودند.
بیست و سه اردیبهشت سال 59 ما شهر سنندج را آزاد کردیم. در سنندج فقط فرودگاه و پادگان لشکر بیست و هشت کردستان در اختیار حکومت بود و بقیه شهر در اختیار ضدانقلاب بود.
تقریباً در ماه شهریور ما اکثر شهرها را آزاد کرده بودیم. صبح ساعت نه و نیم یا ده دیدیم که فرودگاه سنندج بمباران شد. البته ما وقوع جنگ را پیشبینی میکردیم.
در کرمانشاه شورای عالی دفاع تشکیل شد و این افراد آمدند، بنیصدر رئیسجمهور، شهید رجایی نخستوزیر، فکوری به عنوان فرمانده نیروی هوایی و و زیر دفاع، مرحوم ظهیرنژاد به عنوان فرمانده نیروی زمینی.
بنده و صیادشیرازی گفتیم که عراقیها در مرز تجمع کردهاند. من به قصرشیرین رفتم و از بالای ارتفاعات دیدم که یک لشکر مکانیزه عراقیها پشت مرز است.
هم بنده و هم صیادشیرازی اعتقاد داشتیم که عراق قصد حمله دارد. در آن جلسه من مشاهدات خود را گفتم. جملات آقای بنیصدر این بود. رو کرد به ما و گفت "شما پاسدارها امنیت کردستان را برقرار کنید، جنگ به شما ارتباطی ندارد."
بقیه فرماندهان ارتش هم که حضور داشتند باور نکردند. آقای بنیصدر گفت "شما پاسدارها میدانید که جنگ چگونه است؟ باید معادله قوا بین آمریکا و شوروی به هم بخورد." بعد هم به مهران رفت و مصاحبه کرد و گفت "مردم ببینید ما آمدهایم و اینجا هیچ خبری نیست."
در آن جلسه شهید بروجردی فرمانده غرب بود و شهید ناصر کاظمی. نه بنیصدر و نه هیچکدام از فرماندهان آن زمان باور نکردند که جنگ در حال وقوع است.
من در شروع جنگ کردستان بودم. شهید یوسف کلاهدوست قائممقام سپاه به من تلفن زد و گفت به وجود شما در کردستان نیازی نیست و از همین الان به سمت خوزستان حرکت میکنید.
ما با حدود 150 نفر با ماشین رفتیم. آن زمان ما جیپ آهو داشتیم و مستقیماً به اهواز رفتیم، ولی سلاح، مهمات، خمپاره صد و بیست با خود بردیم. در خوزستان هنوز پاسدارها خمپاره صد و بیست نداشتند، اما ما چون شش ماه در کردستان جنگیده بودیم.
ما در یک جنگ با ضدانقلاب به خوبی آموزش دیده بودیم. با امثال حسین خرازی که بعداً فرمانده لشکر شد و تعدادی که با هم آمدند همگی بچههای جنگی بودند.
در آن زمان شما متأهل بودید؟
بله، من فروردین 59 ازدواج کردم. یک هفته بعد هم به کردستان رفتم. همسر من یک ماه بعد با هواپیمای سیصد و سی به کردستان آمد، اما دو ماه بعد با استفاده از بیسیم همدیگر را آنجا پیدا کردیم.
همسر من یک پاسدار و انقلابی بود. من به ایشان گفتم که ممکن است شهید شوم، شما میتوانید با این مسئله کنار بیایید. ایشان گفت برای رضای خدا صبر میکنم، ولی یک شرط دارم. اگر خواستید برای آزادی فلسطین بروید باید تا جایی که میشود تا سوریه و لبنان من را همراه خود ببرید.
شرط ضمن عقد ایشان این بود و ما هم اعلامیه ازدواج خود را روی یک برگ کاغذ نوشتیم و دم سپاه زدیم. آن قدر افراد با پوتین آمده بودند که در خانه جا نبود و پوتینها را در کوچه گذاشتند.
آیتالله طاهری عقد را خواند. آقای صلواتی فرماندار بود. آقای بجنوردی استاندار بود. آن شب غذا کم آمد، چون همه پاسدارها با لباس سپاه آمده بودند. شورای سپاه را که تشکیل دادیم. آقای مهندس حبیبالله خلیفه سلطانی که بعداً شهید شد، معاون آموزش بود.
من فرمانده عملیات بودم، ولی ما در شورا مصاحبه میکردیم. به حسین خرازی گفتم به چه دلیل میخواهی به سپاه بپیوندی؟ گفت من میخواهم جان خود را فدای اسلام کنم. آدم عجیبی بود. جالب است که بعد از مصاحبه ایشان به اسلحهخانه رفته بود. گفت من در جنگ بودم و سربازی رفتم و جنگیدم.
قطعاً خانواده شما همراه بوده که توانستهاید این مسیر سخت را طی کنید.
من از اصفهان به تهران میآمدم، سر راه رفتم به زیارت حضرت معصومه و گفتم "یا حضرت معصومه الان وقت ازدواج من است، اما ما دخترها را نمیشناسیم. آینده خود را نمیدانم چطور رقم خورده است. شما عمه سادات هستید. یک عنایتی به ما بکنید و خانمی که شما میپسندید و در مسیر انقلاب همراه ما باشد قسمت بکنید."
البته آن زمان میدانستم پاسداری سخت است، اما نمیدانستم جنگ میشود. حضرت فاطمه معصومه یک عنایتی به من کرد. من جلسهای با این خانم گذاشتم. البته از قبل ایشان پانزده سوال نوشت و گفت باید به این سوالها جواب بدهید. با نهضت آزادی چه ارتباطی دارید؟ نظر شما نسبت به مجاهدین خلق چیست؟
یک شب من در سپاه بودم و دوازده شب به این سوالات پاسخ دادم. الان آن سوال و جوابها موجود است. خانم من درس طلبگی خوانده بود. از شاگردان خوب بانو امین بود. من دست خداوند و امیرالمومنین(ع) را در زندگی خود حاضر میبینیم. ما به جد خود که امیرالمومنین(ع) است خیلی ارادت داریم. در این مسیر حضرت امیر دست ما و خانوده را گرفت.
خیلی از دوستان و همرزمان شما مانند آقای شمخانی از ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر دفاع میکنند. نظر شما چیست؟
ادامه جنگ دو بخش دارد. یک بخش نظامی، یک بخش سیاسی. جنگها را رهبران سیاسی شروع میکنند و رهبران سیاسی تمام میکنند. فرماندهان نظامی تابع رهبران سیاسی هستند. دقت کنید این جملات را که میگویم.
رهبر سیاسی عراق تصمیم گرفت با ایران وارد جنگ شود و رهبر سیاسی ایران حضرت امام تصمیم گرفت قطعنامه 598 را بپذیرد. آغاز و انجام جنگ یک تصمیم سیاسی است. فرماندهان مشاوره میدهند، اما تصمیمگیری نهایی با آنها نیست. این در همه دنیاست و مربوط به ایران نیست.
در قانون اساسی ما نیز در اولین بند در وظایف ولایتفقیه آمده که جنگ و صلح از مسئولیتهای ولیفقیه است. از نظر نظامی وقتی که ما خرمشهر را آزاد کردیم، آن منطقه قابل دفاع نبود.
عراقیها هنوز بیش از هزار کیلومتر از مرزهای ما را در غرب کشور در اختیار داشتند. هدف از جنگ تحمیل اراده سیاسی یک کشور بر کشور دیگر است. صدام به ما حمله کرد تا خوزستان را از ایران جدا کند. برای اینکه آن هدف را از بین ببریم یا باید نیروی نظامی دشمن را منهدم کرد و یا با دشمن صلح کرد.
من نظر نظامی خود را عنوان میکنم. از نظر نظامی در سال شصت و یک مرز خرمشهر قابل دفاع نبود و صدام میتوانست مجدداً به ما حمله کند. کما اینکه وقتی ما قطعنامه 598 را قبول کردیم باز هم صدام حمله مجدد کرد. با دوازده لشکر به خرمشهر، خوزستان و غرب کشور آمد.
ما قطعنامه را قبول کرده بودیم، اما او مجدداً حمله کرد که خرمشهر را بگیرد. صدام اصلاً قابل اعتماد نبود. هم منافقین را از مرز قصرشیرین به سمت کرمانشاه راه انداخت، هم خود او در جنوب با بیش از دوازده لشکر حمله کرد.
نظر سیاسی خود را نمیگویید؟
من نظر سیاسی خود را نمیگویم. از نظر نظامی ادامه دفاع معقول و مشروع بود. از نظر نظامی ما باید ارتش عراق را منهدم میکردیم. ما باید رژیم عراق را تضعیف میکردیم.
وقتی که ما فاو و شلمچه را گرفتیم حامیان عراق از جمله آمریکا متوجه شدند که ایران از نظر سیاسی نیز قدرتمند شده و مجبور شدند در قطعنامه 598 به ما امتیاز بدهند. آن چیزهایی که حاضر نبودند قبلاً بدهند.
مسائل سیاسی را از مسئولان سیاسی جنگ مانند حضرت آیتالله هاشمیرفسنجانی یا سردار محسن رضایی بپرسید. من به عنوان یک فرمانده نظامی تا روز آخر جنگ را یک دفاع مشروع و عاقلانه میدانم. ما یک استدلال داشتیم که صدام را ساقط کنیم، برخی از مسئولان سیاسی با امام همراهی نکردند.
برخی اتهاماتی را به بسیج و سپاه میزنند، اینکه در دوران جنگ عملیات بدون برنامهریزی کافی انجام میشد. چقدر این مسئله را قبول دارید؟
من به عنوان کسی که از اول تا آخر جنگ مسئولیت داشتم، یعنی بنیانگذار و فرمانده عملیات جنوب در خوزستان بودم. بعد فرمانده نیروی زمینی سپاه شدم، سپس قائممقام فرمانده کل سپاه شدم.
میتوانم بگویم که در تمامی عملیاتهای جنوب و غرب کشور مسئولیت مستقیم داشتم و با اطمینان میگویم که فرماندهان جنگ، عاقل با تدبیر و متشرع بودند که نسبت به خون مسلمین بودند.
ما برای اینکه خون جوانها کمتر ریخته شود و شهید و زخمی شوند و پیروزی به وجود بیاید بالاترین و دقیقترین کارهای اطلاعاتی را انجام میدادیم.
شناساییهای اطلاعاتی ما مثلاً شش ماه طول میکشید. زمین دشمن، وضعیت او و وضعیت جوی را در نظر میگرفتیم، بعد از شناساییها که کار اصلی اطلاعات بود به تنهایی عملیات را طرحریزی نمیکردیم. از فرماندهان لشکرها مانند شهید همت و حسین خرازی استفاده میکردیم. نه تنها با فرمانده لشکر بلکه تا رده فرمانده گردانها میرفتیم و طرح را مطرح کرده و نظرات آنها را جویا میشدیم.
ما تا اطمینان صد در صد پیدا نمیکردیم که این طرحریزی منجر به پیروزی میشود دستور عملیاتی صادر نمیکردیم. البته این یک طرف قضیه بود، یک طرف هم دشمن قرار داشت.
دشمن هم در داخل ایران عوامل نفوذی داشت. مثلاً کربلای 4 در سال 65 کاملاً لو رفت و ما مطلع نبودیم که دشمن در اطلاع است، بنابراین با شروع عملیات ما تلفات سنگینی دادیم. همان چند ساعت اول عملیات را قطع کردیم، بعد از چند روز عملیات کربلای 5 را در شرق بصره شروع کرده و دروازههای شرقی بصره را شکستیم که در آن نقطه دشمن غافلگیر شد.
با اطمینان میگویم فرماندهان مومن، خردمند و شجاع نسبت به دماع مسلمین حساس بودند، مثلاً ما بیمارستانهای خود را نزدیک خطوط جبهه میبردیم که تا بسیجیها و پاسداران و ارتشیها مجروح میشوند زود به بیمارستان برسانیم و عمل جراحی انجام گیرد.
آمریکاییها در جنگ ویتنام وقتی که سربازها تیر میخوردند دو و نیم ساعت طول میکشید تا به بیمارستان رسانده شوند. ما این زمان را به یک تا یک و نیم ساعت رساندیم، یعنی از زمانی که یک رزمنده ترکش میخورد و حتی عمل مغز یا قلب نیاز داشت به بیمارستان حضرت فاطمه زهرا میرسید.
ما بیمارستانها را جلو برده بودیم، اما به گونهای میساختیم که سه لایه بتن میریختیم تا اگر بمب پانصد کیلویی هم میریختند بیمارستان تخریب نمیشد. کما اینکه در عملیات فاو بیمارستان حضرت فاطمه را که در کنار رودخانه بهمنشیر بود هم با بمب هوایی و هم با شیمیایی زدند، اما نتوانستند آن را منهدم کنند.
پس تمامی دقتها صورت میگرفت؟
اولین عملیات ما که فرمانده کل قوا خمینی روح خدا بود، یک برادر تهرانی داشتیم به اسم تیموری. این فرد شش ماه میرفت و چاشنی مینهایی را که دشمن کار گذاشته بود در میآورد، یعنی خود مین بود، اما چاشنی نداشت.
در هر عملیاتی قبلاً شناسایی اطلاعاتی دقیق انجام میشد و گردان تخریب معبر عبور ایجاد میکرد. شهید تیموری از سنگر عراقیها کمپوت، شیرخشک یا سیگار عراقی میآورد. همان عملیات را ما چهار صبح شروع کردیم. برای اینکه در این ساعت عراقیها خواب بودند و مطمئن بودند که از ایران حملهای در این ساعت صورت نمیگیرد.
در فاو ما شش ماه کار اطلاعاتی کردیم. غواصان ما دو یا سه روز در منطقه فاو سونداژ میکردند، یعنی زمین را گمانه میزدند. مکانیک خاک آنجا را بررسی میکردند که آیا تانک که چهل و پنج تن وزن دارد میتواند در زمینهای شورهزار آنجا حرکت کند؟ لودرو و بلدوزر میتواند حرکت کند؟ یعنی کار بسیار علمی و دقیق انجام میگرفت، مثلاً ما جدول بیست ساله جزر و مد رودخانه اروندرود را از یک کشور خارجی گرفتیم.
علاوه بر عکسهای هوایی که هواپیماهای آراف 4 نیروی هوایی ارتش برای ما تهیه میکرد، ما عکس ماهوارهای از منطقه فاو گرفته بودیم. این عکس به دلیل مسائل کشاورزی تهیه شده بود، اما ما از آن کاربرد نظامی میکردیم. خود ما مفسر عکس هوایی و مفسر عکس ماهوارهای داشتیم. دلایل این تسلط اطلاعاتی و پیروزیهای ما هم شناسایی و دقتهای اطلاعاتی و هم شجاعت رزمندهها و فکر برتر فرماندهها بود.
جنجالهای زیادی در مورد فعالیتهای سیاسی سپاه میشود. برخی میگویند که سپاه حق فعالیت سیاسی ندارد. برخی نیز معتقد هستند که فعالیت سیاسی نیز قسمتی از مأموریتهای سپاه است. نظر شما چیست؟
سپاه نباید در هیچ حزب و جناح سیاسی دخالت کند. این منعی است که هم امام بزرگوار و هم مقام معظم رهبری نسبت به آن دستور دادهاند.
این یک دستور شرعی هم است که در هیچ یک از جناحبندیهای داخلی یا له یا علیه هیچ کاندیدایی نباید شرکت کند.
سپاه یک ارگان ملی است و فراتر از جناحهای سیاسی کشور است. شأن سپاه شأن نظام جمهوری اسلامی است. سپاه میخواهد کل کشور، انقلاب و قوای سهگانه را حفظ کند.
شأن سپاه شأن همه ملت ایران است. پاسداران ما باید بینش سیاسی داشته باشند، در غیر این صورت نمیتوانند از انقلاب اسلامی دفاع کنند. اصلاً تفاوت ما با سایر نیروهای مسلح در اندیشه سیاسی است. بنده به عنوان یک پاسدار از قبل از انقلاب بینش سیاسی داشتم. با همان بینش با رژیم شاه مبارزه کردم.
بنده به عنوان فرمانده سپاه چون عضو شورای عالی امنیت ملی هستم بایستی بینش سیاسی نسبت به تغییر و تحول جهانی منطقهای و ملی داشته باشم.
فرماندهان ما در سپاه استان باید مسائل سیاسی استان را بفهمند. در شورای تأمین استان تنها مسائل نظامی مطرح نمیشود، مسائل سیاسی منطقه نیز مطرح میشود، بنابراین داشتن بینش سیاسی برای پاسداران و خصوصاً فرماندهان در سطوح بالاتر مهم است، چرا فرمانده کل سپاه عضو شورای امنیت ملی است؟ چرا در دوران جنگ عضو شورای عالی دفاع بود؟
من اکثراً در جلسات شورای عالی دفاع شرکت میکردم، چون بعد جنگ یک بعد سیاسی بود، ولی من دخالت ارگان سپاه را در مسائل سیاسی کاملاً رد میکنم.
عناصری از بسیجیهای ما ممکن است در جاهایی علاقمندی داشته باشند یا حتی تخلفاتی کرده باشند. بسیج مانند سپاهیها تابع ما نیست. بسیج ممکن است در جاهایی خطاهایی بکند. ممکن است برخی از افراد سپاه موضعگیریهای سیاسی بکنند که بعضاً هم اشتباه است.
در همین انتخابات امسال، در فروردینماه که ما به دیدن حضرت آقا رفتیم، خطاب به همه فرماندهها اعلام کردند به هیچوجه حق ندارند و بعد هم ابلاغ رسمی کردند.
برخی الان شما را با ده سالی که در سپاه مسئولیت داشتید به خصوص در دوران دولت اصلاحات مقایسه میکنند. اینکه شما از آن موضعگیریهای سیاسی آن ایام خود فاصله گرفتهاید. در آن زمان بسیار صریح موضعگیری میکردید که با تیترهای روزنامههای اصلاحطلب مواجه میشد. آیا این مسئله درست است؟
من از نظر فکری تغییری نکردهام. ما از قبل خط امام و خط مقام معظم رهبری را داشتیم. خط سیاسی پاسداران ما خط ولایت است. ما از نظر سیاسی متعلق به هیچ جناحی نیستیم.
در شرایطی که من فرمانده بودم یک اقتضاءهای خاصی را میطلبید. البته آن موضعی که آن قدر در آن سالها سر و صدا کرد موضع من نبود. آنها حرفهای من را تغییر دادند، اما الان من چون به عنوان دستیار و مشاور حضرت آقا هستم باید خیلی با احتیاطتر صحبت کنم. من سعی میکنم بعد از در نظر گرفتن خدا در مسائل سیاسی، مصالح ملی و مسائل انقلاب را در نظر بگیرم.
البته با برخی دولتها و برخی آدمهای داخل دولتها که به منافع ملی ما ضرر میزدند طبیعتاً موضع میگرفتم، چون من پاسدار دفاع از انقلاب اسلامی و از این کشور و این ملت هستم.
اگر کسی بخواهد علیه امنیت ملی ما عمل کند طبیعتاً من به عنوان یک فرد موضع میگیرم، ولی زیاد تغییری در من حاصل نشده. خداوند من را در صراط مستقیم الهی قرار داده و تا به حال حفظ کرده و حس میکنم امیرالمومنین(ع) دست ما را گرفته است.
یکی از محاسن مهم فرماندهی شما فتنه 78 بود که مقام معظم رهبری هم اشاره کردند که دو برنامهریزی ده ساله از 68 تا 78 و از 78 تا 88 صورت گرفته. چقدر سختی کشیدید و چقدر به عنوان فرمانده سپاه از این فتنه مطلع بودید؟
فتنه 78 ترکیبی از عناصر داخلی بود که بعد هم رسانههای خارجی بر آن سوار شدند. یک هفته طول کشید و تهران را به آتش کشیدند.
برخی از عناصر دولتی در این فتنه دخالت داشتند. برخی عناصر در مجلس دخالت داشتند و تحریک میکردند. برخی از عناصر دولت مانع ورود سپاه شدند، چون یک هفته طول کشید.
طبق مصوبه شورای امنیت ملی اگر نیروی انتظامی قادر نباشد آرامش و امنیت را برقرار کند، سپاه باید مسئولیت را بپذیرد، اما وزیر کشور و رئیسجمهور آن زمان مخالف ورود سپاه بودند.
آقای دکتر روحانی به عنوان دبیر شورای عالی امنیت ملی تصمیم گرفتند بعد از یک هفته مسئولیت را به سپاه واگذار کنند. وقتی مسئولیت به سپاه واگذار شد بعد از چند ساعت بدون هیچ خونریزی مسئله تمام شد.
من به تمام پاسداران و نیروی انتظامی دستور دادم. وقتی مسئولیت به سپاه واگذار میشود نیروی انتظامی هم در کنترل سپاه قرار میگیرد. من به آنها دستور دادم که هیچ نوع اسلحهای را به کار نگیرند، بنابراین بدون اینکه یک نفر کشته شود ظرف چند ساعت آرامش و امنیت برقرار شد.
خسارت جانی به وجود نیامد، اما خسارت سیاسی وجود داشت. از انگلیس خبر میدادند که در ایران یک انقلاب در حال وقوع است. چه در فتنه 78 و چه در فتنه 88 و این مسائل به ضرر منافع ملی ما بود و به ضرر مردم ما بود. خسارتی که وارد شد، خسارت بزرگی بود.
شما در سال 88 هم به عنوان یک مقام ارشد کشور از فتنهای که اتفاق افتاد مطلع بودید. چه تشابهات و تفاوتهایی بین این دو فتنه میدیدید؟
سال 78 مسئله فقط در تهران بود، اما در سال 88 به استانهای دیگر هم سرایت کرده بود. فتنه هفتاد و هشت ظرف یک هفته تمام شد، اما 88 چند ماه طول کشید.
در سال 88 خارجیها بسیار ورود پیدا کردند و تیم داخلی و خارجی با هم یک ارتباطاتی داشتند. بسیاری از عناصر داخلی یک خیانت مسلم کردند.
صبر حضرت آقا برای من خیلی مهم بود. یک رهبر صبور، خردمند و دوراندیش بود. اگر این اتفاق در آمریکا و انگلیس هم میافتاد نیروهای امنیتی دخالت میکردند. امنیت یک کشور چیزی نیست که خدشهدار شود. وقتی که امنیت کشورها و حکومتها به خطر میافتد قوی و شدید برخورد میکنند. چه ایران، چه آمریکا و چه فرانسه، بحث امنیت بحث مهمی است.
برخی میگویند که چرا سپاه در فعالیت اقتصادی شرکت میکند. برخی منتقدین میگویند که با این فعالیتهای اقتصادی برخی رانتها برای سپاه ایجاد میشود.
اگر بعد از جنگ کشور ما توانسته دهها سد بسازد، جادههای زیادی را احداث کند. شش فاز در منطقه عسلویه باید ساخته میشد یا کارهای بزرگ سازندگی که در کشور ما انجام شده مانند احداث لولههای آب، گاز و اتوبانهای بزرگ و سدهای بزرگ به خصوص در مناطق مرزی که یک سری مسائل امنیتی خاص دارد و پیمانکاران حاضر نبودند در مناطقی حضور پیدا کنند که یک مقدار مسائل خاص دارد.
سپاه در بخش سازندگی خدمات بزرگی را به ملت ما انجام داده است. من به عنوان فرمانده سپاه به هر واحد مهندسی که در سازندگی شرکت میکردند مثلاً جادهسازی کرده و یا لولهگذاری گاز میکردند میگفتم به هر روستایی که میرسید آن جاده روستا را هم ترمیم کنید. اگر مسجد ندارند برای آنها بسازید و مردم همان روستا را هم به کار بگیرید.
در استان سیستان و بلوچستان ما راهآهن بم به زاهدان را ساختیم. من به آنجا رفتم و دیدم که از تمام مردم بومی منطقه برای کار و حتی حفاظت استفاده میشود.
این به کارگیری مردم بومی هم امنیتآفرین بود و هم خدماتی که به روستا میرسید. این تدبیر رهبری انقلاب اسلامی است که یک نیروی کارآمد به کار گرفته شود.
درزمان جنگ هزاران دستگاه لودر و بولدوزر با پول این ملت تهیه شده بود یا این وسایل باید به پادگانها برده میشد و خاک میخورد یا در صحنه سازندگی کشور مورد استفاده قرار میگرفت.
ما دهها هزار نیروی جوان داشتیم. این نیروهای جوان را میتوانستیم در پادگانها حفظ کنیم؟ حضرت آقا اجازه دادند که از بخشی از نیروها که در مسائل نظامی، هوایی و غیره به کار گرفته نمیشدند، استفاده شود.
شاید این افراد دو یا سه درصد از پاسداران باشند. دو یا سه درصد از پاسداران ما در بخش سازندگی به کار گرفته شدهاند. البته تجهیزات عمده ما آمدند. سپاه پاسداران و قرارگاه سازندگی خاتم الانبیاء پیمانکاریهای بزرگی از مردم میگیرد، یعنی کارها را به تنهایی انجام نمیدهد.
کارها را تکه تکه کرده و از مردم کمک میگیرد، مثلاً یک لوله گاز هزار کیلومتر طول دارد. برای اینکه پیمانکاران شخصی را میگیرد و بر کار آنها نظارت میکند.
من به عنوان کسی که مسائل کشور را میشناسم. عقبماندگیهای بزرگی در بخشهای زیرساختی داریم. ما الان در بخش راهآهن واقعاً مشکل داریم. الان ده سال بیشتر است که ما میخواهیم جاده تهران به شمال را بسازیم. هنوز مصلای تهران تمام نشده است. من هر وقت به نمازجمعه میروم رنج میبرم، چون در تابستان مردم باید زیر آفتاب باشند و در زمستان نیز زیر برف و باران باشند.
سپاه پاسداران برای کمک به دولتها و کمک به ملت در سازندگی کشور از نبوغ خود استفاده میکند.
شما در همه مقاطع حساس و جنگ حضور داشتید. به عنوان یک فرد مطلع به خصوص در حوزههای نظامی، بعد از جنگ چه تهدیداتی برای ما وجود داشته که با تدبیر رهبری از بین رفته است؟
در حوزه تهدیدات خارجی از سال 1990 که عراقیها کویت را اشغال کردند و آمریکاییها و متحدان آنها یک حمله بزرگی را برای بیرون کردن عراق تدارک انجام دادند حضور آمریکاییها در منطقه خلیجفارس برای ما یک خطر بزرگ بود.
جنگهای دیگری مانند 2001 که آمریکاییها به افغانستان حمله کردند و 2006 که آمریکاییها به عراق حمله کردند، سه حادثه بزرگ در اطراف ایران بود. خصوصاً در 2001 و 2006. خاطرات بوش چاپ شده است. در این کتاب نوشته شده که ما بعد از افغانستان و عراق میخواستیم به ایران حمله کنیم. البته نظامیهای ما مخالف بودند، ولی واقعیت این است که هم تدبیر مقام معظم رهبری در این سه جنگ بزرگ یعنی جنگ کویت، افغانستان و عراق هم سیاستهای راهبردی نظام جمهوری اسلامی ایران، یعنی شورای عالی امنیت ملی و رفتار مجموعه دولت، مجلس و فرماندهان نظامی مانع از حمله دشمن به ایران شد.
ما به لطف خدا در بحث سیاستهای راهبردی به گونهای با آمریکاییها و متحدان آنها رفتار کردیم که دو دشمن بزرگ ما در افغانستان و عراق از بین رفتند.
صدام یک دشمن خبیث بود و طالبان هم دشمن بودند، چون بسیاری از ایرانی از جمله سیزده دیپلمات ما را از بین بردند و هم تفکر انحرافی نسبت به اسلام و انقلاب اسلامی داشتند.
نتیجه رهبری مقام معظم رهبری و سیاستهای شورای عالی امنیت ملی و مجموعه مسئولان این شد که وزن ژئوپولتیکی ایران افزایش پیدا کند. الان وزن ما در منطقه غرب آسیا یعنی افغانستان، پاکستان، سوریه، لبنان و کشورهای عربی منطقه برتر شده و کفه ترازوی قدرت در این منطقه به نفع ایران است.
این مسئله ناشی از هوشیاری ملت ما، رهبری مقام معظم رهبری و هم قدرت نیروهای مسلح و قدرت بازدارندگی است. مجموعه ارتش و سپاه پاسداران از یک قدرت بازدارنده برخوردار هستند، یعنی تجهیز، آمادگی و سیاستهای آنها و رفتار آنها با آمریکاییها. نیروی دریایی سپاه به ناوگان دریایی آمریکا در تنگه هرمز اعلام خطر میکند و به آنها میگوید که این منطقه آبهای ایران است و نباید وارد آن شوید یا برخوردی که ایران با انگلیسیها کرد.
در این بیست و چهار سالی که از جنگ گذشته اقتدار ملی ایران در بعد سیاسی، امنیتی و اقتصادی افزایش پیدا کرده است. ایران قدرت برتر منطقه است و به لطف خداوند متعال و با عنایت امام زمان ما قدرت اول منطقه خواهیم شد.
من جایی خواندم که در مسئله کشته شدن دیپلماتها درافغانستان شما آماده حمله به افغانستان بودید و به نوعی رهبری نظر دادند که این کار انجام نشود.
من نمیخواهم وارد جزئیات شوم. آن زمان من فرمانده سپاه بودم. ظرف چهل و هشت ساعت دو لشکر را در مرز افغانستان مستقر کردیم. ما برای اولین بار با هواپیما، تانک پیاده کردیم. این کار در تاریخ ترابری هوایی ایران بیسابقه بوده است.
آن موقع حضرت آقا مشهد مشرف بودند. ما اجازه خواستیم که به آنها یک گوشمالی بدهیم، اما حضرت آقا قبول نکردند و گفتند به مصلحت نیست. با دلایل بسیار منطقی با این کار مخالفت کردند، اما ما این قدرت را نشان دادیم که ظرف چهل و هشت ساعت میتوانیم دو لشکر پیاده کنیم. درضمن قدرت برخورد را هم داریم، اما آقا اجازه ندادند. بعداً من یک اجازهای از حضرت آقا گرفتم و به صورت دیگری آنها را تنبیه کردیم و آنها دیگر مشکلی برای ما ایجاد نکردند.
عدهای کلاً رابطه با آمریکا را رد میکنند. عدهای آن را ضروری میدانند و عدهای نیز میگویند با شرط و شروط بپذیریم. نظر شما چیست؟
آمریکاییها و صهیونیستها دو دشمن بزرگ ایران هستند. در این سی و چهار سال که از انقلاب اسلامی میگذرد. البته اسرائیلیها و انگلیسیها خیلی خبیثتر هستند، یعنی در خیلی از جاها انگلیسیها به آمریکاییها خط میدهند.
سابقه تاریخی انگلیس در ارتباط با ایران، عراق، افغانستان دارد و این منطقه دست انگلیسیهاست. آنها بسیار پیچیده عمل میکنند و بعضی وقتها عقل آمریکاییها را اینها به دست میگیرند. آمریکاییها قدرت، زور و اقتصاد قوی دارند. در قدرت نظامی قوی هستند. تا زمانی که آمریکاییها تعهد ندهند که به دنبال براندازی ایران نیستند و این تحریمها را از سر ایران برندارند، ما مشکل داریم.
محور اصلی این تحریمها، آمریکاست. آنها یک ستادی را برای این امر درست کردهاند. با این شرایط نمیتوان با آمریکاییها کنار آمد. مگر اینکه آنها شروط ایران را بپذیرند و به عنوان دو کشور مستقل یکدیگر را بپذیرند. البته سیاستخارجی دست رهبر معظم انقلاب اسلامی است، یعنی ما نظامیها نباید در سیاستخارجی وارد شویم.
این تحریمها از نظر من یک جنگ است و آمریکاییها باید دشمنی خود را با ما تمام کنند. آنها با این تحریمها پوتین خود را بر روی گلوی ملت ما گذاشتهاند. در ضمن تجربه لیبی باید جلوی چشم ما باشد. آنها تمام آنچه را که داشتند به آمریکاییها دادند، اما آمریکاییها یک امتیاز هم به آنها ندادند.
ما بعد از ماجرای افغانستان به نوعی با آمریکاییها همکاری کردیم، اما آنها هیچ امتیازی به ما ندادند. آمریکاییها با انقلاب اسلامی صادق نیستند. بدتر از آن نفوذ صهیونیستها در آمریکاست. البته من تهدید نظامی را برآورد نمیکنم.
آمریکاییها هرگز مسئله افغانستان و عراق را تکرار نخواهند کرد. جمهوری اسلامی ایران نیز آن قدر قوی شده که هر نوع تهدید نظامی را با قدرت برتر پاسخ میدهد. اطمینان دارم که نه صهیونیستها و نه آمریکاییها خطر نظامی برای ما نیستند.
نظر شما