دنباله خط بالا را بگیر و برو. نترس. آنقدر بنویس و برو که اشکت در بیاید. این دقیقاً همان کاری است که نیمسوت و نیمشوت باید بکنند. البته در سال تحصیلی جدید. گمانم قرار است دانشآموزان روزی صدوپنجاه و هفت صفحه مشق جدید با موضوع «من شادم» بنویسند.
نیمسوت که از همین حالا عزا گرفته با این تکالیف شادیآفرین چه خاکی بر سرش کند. ما که هر چه به این سوت به سوت شده میفرماییم روزنامه نخوان به گوشش فرو نمیرود که نمیرود. انگار مجرای گوشش سوراخ است و حرفهای زیبا و گهربار ما به مغزش اصابت نمیفرماید. دیروز دیدیم در حال خواندن روزنامه زار زارگریه میکند. فکر کردیم صفحه آگهی ترحیم را مطالعه میکند. گفتیم:
« چی شده؟ کی مرده؟»
گفت: «خبر جدید رو خوندی؟»
فرمودیم: «کدوم خبر؟ خبر پرتاب انسان به مریخ؟»
گفت: «نه بابا، مریخ کیلو چنده؟ این یکی خبر رو.»
تصویرگری: لاله ضیایی
گردنمان را عینهو زرافه خالدار دراز کردیم تا خبر مورد نظر را بخوانیم. نوشته بودند: «بخشنامه شادابسازی به مدارس ابلاغ شد.»
فرمودیم: «بهبه! این که خیلی خوبه، خیلی باحاله. میخوان روان همهتون رو شاد و شنگول کنن. به قول شاعر مادر مرده قرن پانزدهم هجری:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
کره و مربا و نان بیاتم دادند
با صدور بخشنامه روان شادم کردند
جای مرغ و پلو و سوپ، آب نباتم دادند.»
گفت: «مردهشور شاعر مادر مرده رو ببرن با این شعرهای کج و کولهاش. حالا من چه کار کنم؟»
گفتیم: «برو حالش رو ببر. شادی بخشنامهای چه شود!»
طفلک آن یک ذره شادی را هم که در وجود نازنینش بود از دست داد.
توی دفتر مشقش شروع کرد به نوشتن:
«من شادم، من شادم، من شادم
تو شادی، تو شادی، تو شادی
او شاد است، او شاد است، او شاد است...»
ادامه مشقش را لطفاً شما بنویسید. آفرین بچههای خوب و شاد. آفرین!